☆͜͡𝓱𝓮 𝔀𝓪𝓼 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓬𝓸𝓾𝓼𝓲𝓷 𝓾𝓷𝓽𝓲𝓷ঔৣ͡ ͜
☆͜͡𝓱𝓮 𝔀𝓪𝓼 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓬𝓸𝓾𝓼𝓲𝓷 𝓾𝓷𝓽𝓲𝓷ঔৣ͡ ͜
☆͜͡part_⁴ঔৣ͡
+کی گفته نامجون اونجا می مونه جیمین میاد کمکت باند تو اینجا راه بنداز
جونگکوک: اوکی
+خب بعد شام موضوع و میگم
ات: چشم پدر بزرگ با اجازتون من برم سر و وضعم و درست کنم
+برو.... اتاق جونگکوکم نشونش بده
ات: اوکی... هوی بلند شو
جونگکوک: هوی خودتی
ات: ایشش
ات ویو
جونگکوک و بردم تا اتاقش و رفتم تو اتاقم رفتم دوش گرفتم تا خون اون عوضی پاک شه از روی بدنم بعد حموم گرفتن اومدم یه لباس پوشیدم(اسلاید بعد) و بعدشم رفتم تو اتاق کارم تا کارامو انجام بدم
جونگکوک ویو
نمیتونم بزارم نامجون اونجا بمونه باید نامجون و بیارم تا باهم باند و راه بندازیم پس بزار زنگ بزنم نامجون
جونگکوک: الو
نامجون: الو سلام جونگکوک
جونگکوک: سلام خوبی
ناجون: خوبم مرسی تو خوبی
جونگکو: آره خوبم... ام زنگ زدم بهت بگم بیا کره باند و اینجا راه میندازیم
نامجون: خوبه میام
جونگکوک: باش
نامجون: پس فردا میام بای
جونگکوک: بای
خب حالا برم یه دوش بگیرم و برم پایین رفتم حموم و 40 مین اومدم لباس پوشیدم(اسلاید بعد) و گوشیم و برداشتم و رفتم توش تا یکم دیگه برم پایین
مامان ات اینا ویو
م/ا: از تصمیمتون مطمئن هستید
+بله
ب/ک: اما ممکنه....
+من که رازیم و بهترین کاره
ب/ک: هرچی شما بگید
+خوبه
جونگکوک ویو
زدم از تو گوشی بیرون گوشی هم چیزی نداره گفتم برم بیرون پس بلند شدم از اتاق زدم بیرون و رفتم سمت مامانم اینا
جونگکوک: مامان بابا من میرم بیرون دیر میام
م/ک: ب..
+دیر نیا ببینم ساعت چنده ساعت 8 ساعت 10بیا
جونگکوک: اما پدر بزرگ م یخوام برم پیش دوستام
+ برو ساعت 10 هم بیا می خوام یک موضوع مهمی بگم واسه شام
جونگکوک: چشم... من رفتم
رفتم و سوار ماشین شدم تا کی باید حرف پدر بزرگ و گوش کنم مثلا 27 سالمه اوففف زدم بیرون و سوار ماشین شدم و ماشین روشن کردم و رفتم پیش دوستام(همون اعضا یعنی جین... تهیونگ... جیهوپ.... شوگا....) و رسیدم پیاده شدم و رفتم داخل
و شوگا و تهیونگ داشتن گیم میزدن جیهوپ هم کلی چیز ریخته بود جینم داشت غر میزد
جونگکوک: hi
☆͜͡part_⁴ঔৣ͡
+کی گفته نامجون اونجا می مونه جیمین میاد کمکت باند تو اینجا راه بنداز
جونگکوک: اوکی
+خب بعد شام موضوع و میگم
ات: چشم پدر بزرگ با اجازتون من برم سر و وضعم و درست کنم
+برو.... اتاق جونگکوکم نشونش بده
ات: اوکی... هوی بلند شو
جونگکوک: هوی خودتی
ات: ایشش
ات ویو
جونگکوک و بردم تا اتاقش و رفتم تو اتاقم رفتم دوش گرفتم تا خون اون عوضی پاک شه از روی بدنم بعد حموم گرفتن اومدم یه لباس پوشیدم(اسلاید بعد) و بعدشم رفتم تو اتاق کارم تا کارامو انجام بدم
جونگکوک ویو
نمیتونم بزارم نامجون اونجا بمونه باید نامجون و بیارم تا باهم باند و راه بندازیم پس بزار زنگ بزنم نامجون
جونگکوک: الو
نامجون: الو سلام جونگکوک
جونگکوک: سلام خوبی
ناجون: خوبم مرسی تو خوبی
جونگکو: آره خوبم... ام زنگ زدم بهت بگم بیا کره باند و اینجا راه میندازیم
نامجون: خوبه میام
جونگکوک: باش
نامجون: پس فردا میام بای
جونگکوک: بای
خب حالا برم یه دوش بگیرم و برم پایین رفتم حموم و 40 مین اومدم لباس پوشیدم(اسلاید بعد) و گوشیم و برداشتم و رفتم توش تا یکم دیگه برم پایین
مامان ات اینا ویو
م/ا: از تصمیمتون مطمئن هستید
+بله
ب/ک: اما ممکنه....
+من که رازیم و بهترین کاره
ب/ک: هرچی شما بگید
+خوبه
جونگکوک ویو
زدم از تو گوشی بیرون گوشی هم چیزی نداره گفتم برم بیرون پس بلند شدم از اتاق زدم بیرون و رفتم سمت مامانم اینا
جونگکوک: مامان بابا من میرم بیرون دیر میام
م/ک: ب..
+دیر نیا ببینم ساعت چنده ساعت 8 ساعت 10بیا
جونگکوک: اما پدر بزرگ م یخوام برم پیش دوستام
+ برو ساعت 10 هم بیا می خوام یک موضوع مهمی بگم واسه شام
جونگکوک: چشم... من رفتم
رفتم و سوار ماشین شدم تا کی باید حرف پدر بزرگ و گوش کنم مثلا 27 سالمه اوففف زدم بیرون و سوار ماشین شدم و ماشین روشن کردم و رفتم پیش دوستام(همون اعضا یعنی جین... تهیونگ... جیهوپ.... شوگا....) و رسیدم پیاده شدم و رفتم داخل
و شوگا و تهیونگ داشتن گیم میزدن جیهوپ هم کلی چیز ریخته بود جینم داشت غر میزد
جونگکوک: hi
۱۱.۵k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.