Part45
#Part45
هیچی ازش یادم نیست ... فقط
همزمان با جمله بعدیم شیشه مشروبو کوبوندم که با صدای بدی شکست
- فقط لحظه مرگشو یادمهههه .میفهمی ؟ میفهمی چی یادمه؟ زجر کشیدنشو ! جیغ زدنش و ! گریه شو ! نابودیشوو لعنتی .! دارم زجر میکشم تمومش کن ! یا بزار کارم و بکنم یا منو بکش !
#هلیا
با صدای داد یاشار و صدای شکسته شدن چیزی به سمت پایین خونه پا تند کردم ...
با دیدن دیدنش تو اون حال و شیشه های شکسته دورش نگران سمتش دویدم :
- یاشار ! داری چیکار میکنی ؟! خوبی !
سرشو به پایه های مبل تکیه داده بود و چشاش بسته ... دکمه های پیرهنش باز شیشه خورده دورش ... با دیدنم با همون چشای خمار سرشو کج کرد و لبخندی زد :
- اومدی مامان ؟!
میدونم نیستی و توهمه ولی ... توهمتم قشنگه !
قهقه بلندی سر داد و دوباره چشاشو بست و سرشو تکیه داد :
- میدونی دلم خیلی واست تنگ شده !
مامان پسرت داره میمیره ! حالش خیلی بده ...
همیشه به فکرتم و خوب نیستم ولی ...
توی این روز حالم خیلیییی بد میشه !
خوشحالم که اومدی !
- یاشار ببین منو ! من مامانت نیستم من هلیام!
اخمی کرد :
- هلیا کیه دیگه مامان !
بعد لباشو غنچه کرد مثل پسرای مظلوم گفت :
- اذیتم نکن دیگه !
- اذیت نمیکنم میگم ....
به سرعت نیم خیز شد و حرفم نصفه موند ...
همونجور که خودشو رو زمین میکشوند سمتم اومد که دیدم دستش زخم شد ...
- دستت زخ...
بزور پاشد و با دست زدن به من و موهام خش دار گفت :
- ببین ! این خودتی ! اینم موهاته!
یه نگاه بهم کرد و عصبی گفت :
- مگه میشه موهاتو نشناسم؟ من هنوز اون گیس موهاتو که کوتاه کردا بودی دارم !
هیچی ازش یادم نیست ... فقط
همزمان با جمله بعدیم شیشه مشروبو کوبوندم که با صدای بدی شکست
- فقط لحظه مرگشو یادمهههه .میفهمی ؟ میفهمی چی یادمه؟ زجر کشیدنشو ! جیغ زدنش و ! گریه شو ! نابودیشوو لعنتی .! دارم زجر میکشم تمومش کن ! یا بزار کارم و بکنم یا منو بکش !
#هلیا
با صدای داد یاشار و صدای شکسته شدن چیزی به سمت پایین خونه پا تند کردم ...
با دیدن دیدنش تو اون حال و شیشه های شکسته دورش نگران سمتش دویدم :
- یاشار ! داری چیکار میکنی ؟! خوبی !
سرشو به پایه های مبل تکیه داده بود و چشاش بسته ... دکمه های پیرهنش باز شیشه خورده دورش ... با دیدنم با همون چشای خمار سرشو کج کرد و لبخندی زد :
- اومدی مامان ؟!
میدونم نیستی و توهمه ولی ... توهمتم قشنگه !
قهقه بلندی سر داد و دوباره چشاشو بست و سرشو تکیه داد :
- میدونی دلم خیلی واست تنگ شده !
مامان پسرت داره میمیره ! حالش خیلی بده ...
همیشه به فکرتم و خوب نیستم ولی ...
توی این روز حالم خیلیییی بد میشه !
خوشحالم که اومدی !
- یاشار ببین منو ! من مامانت نیستم من هلیام!
اخمی کرد :
- هلیا کیه دیگه مامان !
بعد لباشو غنچه کرد مثل پسرای مظلوم گفت :
- اذیتم نکن دیگه !
- اذیت نمیکنم میگم ....
به سرعت نیم خیز شد و حرفم نصفه موند ...
همونجور که خودشو رو زمین میکشوند سمتم اومد که دیدم دستش زخم شد ...
- دستت زخ...
بزور پاشد و با دست زدن به من و موهام خش دار گفت :
- ببین ! این خودتی ! اینم موهاته!
یه نگاه بهم کرد و عصبی گفت :
- مگه میشه موهاتو نشناسم؟ من هنوز اون گیس موهاتو که کوتاه کردا بودی دارم !
۲.۳k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.