ادامه پارت23
به سمتم اومد از خستگی به زور از جام بلند شدم و اصلا نمیخواسم این بی جونی و خستگیم رو کسی ببینه.
ترلان سریع کیفش رو برداشت و پشت سرم راه افتاد ...چقد انرژی داشت این بشر.
از بقیه بچه ها خداحافظی کردیم و به طرف خونه راه افتادیم .
وقتی به خونه رسیدم یک راست به طرف اتاقم رفتم و با همون لباس ها روی تخت ولوو شدم...
از بس خسته بودم نمیدونم چطور خوابم برد که با احساس گرسنگی شدیدی از خواب بیدار شدم...
@romaneshghetanha
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.