𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁸⁷"
𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁸⁷"
م.آ: باشه باشه زشته بس کنید پسره آب شد رفت توی زمین...
وای چم شده من؟! من هیولای آتشم که بزرگ ترین مافیا به حساب میاد؟!
خجالتم رو به سختی فروکش کردم و سربالا گرفتم.
که با جای خالیِ آرا مواجه شدم.
پ.آ: جونگکوک چند سالته؟!
لبخندی زدم و به پدر آرا چشم دوختم:
کوک: _بیست و هفت سالمه...
سر تکون داد و کمکم یکم سکوت برقرار شد.
گوشیم رو برداشتم که دیدم شینجه پیام داده.
پیامش رو باز کردم که نوشته بود:
"قربان نمیخواستم جسارت کنم مزاحمتون بشم، اما حالا با جونگمین چیکار کنیم؟!"
بیتفاوت تایپ کردم: "بهت میگم."
جایِ خالی آرا داشت اذیتم میکرد، اما واقعا از دستش عصبی بودم و حاضر نبودم دیگه خودمو بخاطرش کوچیک کنم.
یهو صدای مامان آرا به گوشم خورد:
م.آ: چرا لباساتو عوض کردی عزیزم؟!
سر بالا گرفتم که ثانیه ای با آرا چشم تو چشم شدم... ازم چشم گرفت و رو به مامانش گفت: +کمی سردم شده بود بخاطر اون...
لباساشو نگاه کردم! عالی و پوشیده خیالم راحت شد، نیمچه لبخندی زدم.
همون لحظه پیامِ جونسو برام اومد:
جونسو: "آقای ضایع، با کیم سه شینگ چیکار کردی؟!"
لبخندی از یادآوری اتفاق ها زدم و تایت کردم:
کوک: "خودت چی فکر میکنی؟! بعدشم از چه لحاظ ضایع بازی در آوردم؟!"
جونسو: "نکنه پسره رو آتیش زدی مثل همیشه؟!"
پیام بعدیش پشت بندش اومد: "ضایعی دیگه نمیبینی همه خانواده به تو و آرا چجوری نگاه میکنن؟! مخصوصا که آرا و تو دقیقا سرتون توی گوشیه!"
م.آ: باشه باشه زشته بس کنید پسره آب شد رفت توی زمین...
وای چم شده من؟! من هیولای آتشم که بزرگ ترین مافیا به حساب میاد؟!
خجالتم رو به سختی فروکش کردم و سربالا گرفتم.
که با جای خالیِ آرا مواجه شدم.
پ.آ: جونگکوک چند سالته؟!
لبخندی زدم و به پدر آرا چشم دوختم:
کوک: _بیست و هفت سالمه...
سر تکون داد و کمکم یکم سکوت برقرار شد.
گوشیم رو برداشتم که دیدم شینجه پیام داده.
پیامش رو باز کردم که نوشته بود:
"قربان نمیخواستم جسارت کنم مزاحمتون بشم، اما حالا با جونگمین چیکار کنیم؟!"
بیتفاوت تایپ کردم: "بهت میگم."
جایِ خالی آرا داشت اذیتم میکرد، اما واقعا از دستش عصبی بودم و حاضر نبودم دیگه خودمو بخاطرش کوچیک کنم.
یهو صدای مامان آرا به گوشم خورد:
م.آ: چرا لباساتو عوض کردی عزیزم؟!
سر بالا گرفتم که ثانیه ای با آرا چشم تو چشم شدم... ازم چشم گرفت و رو به مامانش گفت: +کمی سردم شده بود بخاطر اون...
لباساشو نگاه کردم! عالی و پوشیده خیالم راحت شد، نیمچه لبخندی زدم.
همون لحظه پیامِ جونسو برام اومد:
جونسو: "آقای ضایع، با کیم سه شینگ چیکار کردی؟!"
لبخندی از یادآوری اتفاق ها زدم و تایت کردم:
کوک: "خودت چی فکر میکنی؟! بعدشم از چه لحاظ ضایع بازی در آوردم؟!"
جونسو: "نکنه پسره رو آتیش زدی مثل همیشه؟!"
پیام بعدیش پشت بندش اومد: "ضایعی دیگه نمیبینی همه خانواده به تو و آرا چجوری نگاه میکنن؟! مخصوصا که آرا و تو دقیقا سرتون توی گوشیه!"
۲.۸k
۰۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.