جدایی باور نکردنی
جدایی باور نکردنی
#پارت۴۹
وقتی تهکوک گفت مامان انگار جرقه ی توی قلبم زده شد .باور نکردنی بود اون بهم گفت مامان ولی اون که منو نمیخواست
تهکوک: مامان میشه برگردی ؟
ا/ت:تو الان چی گفتی ؟
تهکوک: گفتم که برگردی .من واقعا به خاطر اون روز ازت عذر میخوام خواهش میکنم برگرد
ا/ت:من ....
تهیونگ: ا/ت ،الان که قبولت کرد پس چرا هی میخوای بپیچونی ؟
ا/ت:باشه میام
تهکوک: واقعا ؟
ا/ت:اره میام
تهکوک: آخجون (ا/ت رو بغل میکنه)
"ویو به ۶ سال بعد "
ا/ت:تهیونگ تو بیا اینور تر تیان تو پیش تهکوک بایست آفرین حالا
تهیونگ: ا/ت زود باش بیا اومدم
امروز روز فارغ التحصیل تهکوک ه .
چهار سال از زندگی دوباره ی ما در کنار هم میگذره و توی این چهار سال خیلی خوب بود .
شام و خوردیم و به سمت اتاق ها رفتیم خیلی دیر وقت بود ساعت ۱:۳۰ شب بود و وارد اتاق شدیم
تهیونگ: ا/ت
ا/ت:اوهوم؟
تهیونگ: راستش خیلی وقت بود میخواستم بهت یه چیزی بگم
ا/ت:چی ؟
تهیونگ: ا/ت راستش رو بخوای من عاشقت شده بودم و عاشقت هستم ولی میدونستم اگه این حرف رو بهت بگم ردم میکنی اگه دوستم نداری مشکلی نداره ولی میشه ترکم نکنی....
ا/ت:کی گفته من دوستت ندارم ؟
تهیونگ: چی ؟
ا/ت:راستش منم عاشقتم ولی روم نمی شد بهت بگم
تهیونگ: پس حرف های تیان راست بود .
ا/ت:کدوم حرف ها؟
تهیونگ: هیچی .ا/ت ؟
ا/ت:بله ؟
تهیونگ: چطوری؟
ا/ت:وای نه تهیونگ نه ....(و آره دیگه)
تیان:داداش مامان بابا دارن چیکار میکنن(تیان و تهکوک گوش وایستاده بودن پشت در)
تهکوک: *الان من به این بچه چی بگم آخه تو چرا اینقدر مثبتی*دارن بهم ابراز علاقه میکنن
تیان:عه نمی دونستم اهم اهم هم یه نوع ابراز علاقست(با حالت مسخره)
تهکوک :بله که هست....صبر کن ببینم تو میدونستی
تیان:ارع(لبخند لثه ی و فرار)
تهکوک: الان حالیت میکنم
و اینطور شد که بلاخره این طلسم جدایی شکست و دوباره ا/ت و تهیونگ کنار خانواده ی هم زندگی کردن
پایان.....
نتیجه ی اخلاقی:بی ربط هم دیگه رو ول نکنین دعوا تو هر رابطه ی هست .کلا دعوا شیرینی رابطس😅😂
#پارت۴۹
وقتی تهکوک گفت مامان انگار جرقه ی توی قلبم زده شد .باور نکردنی بود اون بهم گفت مامان ولی اون که منو نمیخواست
تهکوک: مامان میشه برگردی ؟
ا/ت:تو الان چی گفتی ؟
تهکوک: گفتم که برگردی .من واقعا به خاطر اون روز ازت عذر میخوام خواهش میکنم برگرد
ا/ت:من ....
تهیونگ: ا/ت ،الان که قبولت کرد پس چرا هی میخوای بپیچونی ؟
ا/ت:باشه میام
تهکوک: واقعا ؟
ا/ت:اره میام
تهکوک: آخجون (ا/ت رو بغل میکنه)
"ویو به ۶ سال بعد "
ا/ت:تهیونگ تو بیا اینور تر تیان تو پیش تهکوک بایست آفرین حالا
تهیونگ: ا/ت زود باش بیا اومدم
امروز روز فارغ التحصیل تهکوک ه .
چهار سال از زندگی دوباره ی ما در کنار هم میگذره و توی این چهار سال خیلی خوب بود .
شام و خوردیم و به سمت اتاق ها رفتیم خیلی دیر وقت بود ساعت ۱:۳۰ شب بود و وارد اتاق شدیم
تهیونگ: ا/ت
ا/ت:اوهوم؟
تهیونگ: راستش خیلی وقت بود میخواستم بهت یه چیزی بگم
ا/ت:چی ؟
تهیونگ: ا/ت راستش رو بخوای من عاشقت شده بودم و عاشقت هستم ولی میدونستم اگه این حرف رو بهت بگم ردم میکنی اگه دوستم نداری مشکلی نداره ولی میشه ترکم نکنی....
ا/ت:کی گفته من دوستت ندارم ؟
تهیونگ: چی ؟
ا/ت:راستش منم عاشقتم ولی روم نمی شد بهت بگم
تهیونگ: پس حرف های تیان راست بود .
ا/ت:کدوم حرف ها؟
تهیونگ: هیچی .ا/ت ؟
ا/ت:بله ؟
تهیونگ: چطوری؟
ا/ت:وای نه تهیونگ نه ....(و آره دیگه)
تیان:داداش مامان بابا دارن چیکار میکنن(تیان و تهکوک گوش وایستاده بودن پشت در)
تهکوک: *الان من به این بچه چی بگم آخه تو چرا اینقدر مثبتی*دارن بهم ابراز علاقه میکنن
تیان:عه نمی دونستم اهم اهم هم یه نوع ابراز علاقست(با حالت مسخره)
تهکوک :بله که هست....صبر کن ببینم تو میدونستی
تیان:ارع(لبخند لثه ی و فرار)
تهکوک: الان حالیت میکنم
و اینطور شد که بلاخره این طلسم جدایی شکست و دوباره ا/ت و تهیونگ کنار خانواده ی هم زندگی کردن
پایان.....
نتیجه ی اخلاقی:بی ربط هم دیگه رو ول نکنین دعوا تو هر رابطه ی هست .کلا دعوا شیرینی رابطس😅😂
۸.۶k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.