جدایی باور نکردنی
جدایی باور نکردنی
#پارت۴۸
با خارج شدن تیان به جورایی برای اولین بار بعد از ۱۵ سال بغض کردم و اشکام روی گونه هام ریختن .۱۵ سال پیش وقتی فهمیدم مامانم رفته خیلی گریه کردم ،من به مادرم خیلی وابسته بودم .پاکت رو باز کردم ،تکه ی از یه عکس بود به اون تکه که توجه کردم دیدم همون تکه ی گم شدهی عکس بچگیمه
تهیونگ: تهکوک من کار دارم میرم بیرون (سرد و مثل همیشه جدی)
تهکوک: پدر تو میدونی مامانم کجاست درسته؟
تهیونگ: نه من نمی دونم !
تهکوک: پدر خواهش میکنم بزار دوباره ببینمش
تهیونگ: که باز دلش رو بشکنی؟امکان نداره اجازه بدم
تهکوک: نه اینبار میخوام ازش تشکر کنم
تهیونگ: تشکر؟
تهکوک: بخاطر ساختن خاطرات خوب بچگیم
تهیونگ: برو آماده شو بیا زود
تهکوک: باشه
رفتم تو اتاق و لباسام رو پوشیدم و با پدر راه افتادیم
"ویو ا/ت"
توی شرکت بودم و داشتم از پنجره به بیرون نگاه میکردم که تیان اومد
تیان:مادر؟
ا/ت:خب ؟
تیان:نامه رو بهش دادم
ا/ت:آفرین دخترم حالا برو الان کلاست شروع میشه
تیان:چشم
با خارج شدن تیان روی صندلی نشستم و سرم رو با پرونده های قاچاق سر گرم کردم که یکی وارد اتاق شد
ا/ت:روبی خوب شد اومدی برو به سایمون بگو بیاد ؛روبی ....؟
به بالا سرم که نگاه کردم تهیونگ و تهکوک رو دیدم
ا/ت:چرا اومدید اینجا ؟
تهیونگ: ا/ت تهکوک میخواد باهات حرف بزنه !لطفا به حرف هاش گوش کن
ا/ت:اون حرف هاش رو زده
تهکوک: مامان
وقتی....
ادامه دارد
#پارت۴۸
با خارج شدن تیان به جورایی برای اولین بار بعد از ۱۵ سال بغض کردم و اشکام روی گونه هام ریختن .۱۵ سال پیش وقتی فهمیدم مامانم رفته خیلی گریه کردم ،من به مادرم خیلی وابسته بودم .پاکت رو باز کردم ،تکه ی از یه عکس بود به اون تکه که توجه کردم دیدم همون تکه ی گم شدهی عکس بچگیمه
تهیونگ: تهکوک من کار دارم میرم بیرون (سرد و مثل همیشه جدی)
تهکوک: پدر تو میدونی مامانم کجاست درسته؟
تهیونگ: نه من نمی دونم !
تهکوک: پدر خواهش میکنم بزار دوباره ببینمش
تهیونگ: که باز دلش رو بشکنی؟امکان نداره اجازه بدم
تهکوک: نه اینبار میخوام ازش تشکر کنم
تهیونگ: تشکر؟
تهکوک: بخاطر ساختن خاطرات خوب بچگیم
تهیونگ: برو آماده شو بیا زود
تهکوک: باشه
رفتم تو اتاق و لباسام رو پوشیدم و با پدر راه افتادیم
"ویو ا/ت"
توی شرکت بودم و داشتم از پنجره به بیرون نگاه میکردم که تیان اومد
تیان:مادر؟
ا/ت:خب ؟
تیان:نامه رو بهش دادم
ا/ت:آفرین دخترم حالا برو الان کلاست شروع میشه
تیان:چشم
با خارج شدن تیان روی صندلی نشستم و سرم رو با پرونده های قاچاق سر گرم کردم که یکی وارد اتاق شد
ا/ت:روبی خوب شد اومدی برو به سایمون بگو بیاد ؛روبی ....؟
به بالا سرم که نگاه کردم تهیونگ و تهکوک رو دیدم
ا/ت:چرا اومدید اینجا ؟
تهیونگ: ا/ت تهکوک میخواد باهات حرف بزنه !لطفا به حرف هاش گوش کن
ا/ت:اون حرف هاش رو زده
تهکوک: مامان
وقتی....
ادامه دارد
۶.۱k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.