جدایی باور نکردنی
جدایی باور نکردنی
#پارت۴۷
تیان:مطمئنا یه دلیلی داشت آخه کدوم مادری بی دلیل بچش رو ول میکنه .(گریه)
تهکوک:دلیلش چی میتونه باشه جز اینکه از من متنفر بوده باشه
تیان:میدونی اون چقدر به خاطرت گریه کرده!؟ اصلا میدونی ؟
تهکوک: کی اون ....هع(نیشخند)
تیان:من دیگه حرفی ندارم (بعد گفتن این حرف میره )
یعنی تیان راست میگفت .برگشتم سمت پدر با یه نگاه خشم گین داشت نگام میکرد آماده ی هر گونه حرفی و فحشی ازش بودم ولی :
تهیونگ: بیا بریم
تهکوک: نمی خوای دعوام کنی ؟
تهیونگ: چیزی نشده که بخوام دعوات کنم
"یک ماه بعد "
یه ماه که گذشته ولی نه من و نه پدر از مامان و تیان خب نداریم .
تهکوک: درسته که اولین روز از دستش عصبانی بودم .ولی پوم پوم من اون رو به عنوان تنها کسی که بهترین خاطرات کودکیم رو برام ساخت میشناسم
پوم پوم:.........(پوم پوم تنها کادوی تهیونگ به تهکوک ه که یه عروسک خرس که تهکوک از همون بچگی دوستش داشت)
تهکوک: دلم میخواددوباره ببینمش و ازش معذرت بخوام و باهاش حرف بزنم .دلم برا مامانم تنگ شده
که پدر وارد اتاق شد :
تهیونگ: تهکوک تیان اومده میخوات تو رو ببینه(سرد و جدی)
چی تیان اومده ؟
تهکوک: باشه الان میام
رفتم پایین تیان رو دیدم که با عمو جونگکوک و محافظ مامان اونجا ایستاده(خب تهکوک چون توی بچگی جونگکوک تنها کسی بود که باهاش صمیمی بود بهش عمو میگه )
تهکوک: تیان؟
تیان:اومدم اینو بهت بدم .از طرف مامان
تهکوک: ممنون ولی خودش کجاست.....
تیان:نیومد !گفت که نمیخواد تورو ببینه
تهکوک: ولی چرا؟
تیان: چراش رو دیگه نمی دونم .خب آقای کیم با اجازتون من دیگه میرم
تهیونگ: اوهوم ....
با خارج شدن تیان....
ادامه دارد
#پارت۴۷
تیان:مطمئنا یه دلیلی داشت آخه کدوم مادری بی دلیل بچش رو ول میکنه .(گریه)
تهکوک:دلیلش چی میتونه باشه جز اینکه از من متنفر بوده باشه
تیان:میدونی اون چقدر به خاطرت گریه کرده!؟ اصلا میدونی ؟
تهکوک: کی اون ....هع(نیشخند)
تیان:من دیگه حرفی ندارم (بعد گفتن این حرف میره )
یعنی تیان راست میگفت .برگشتم سمت پدر با یه نگاه خشم گین داشت نگام میکرد آماده ی هر گونه حرفی و فحشی ازش بودم ولی :
تهیونگ: بیا بریم
تهکوک: نمی خوای دعوام کنی ؟
تهیونگ: چیزی نشده که بخوام دعوات کنم
"یک ماه بعد "
یه ماه که گذشته ولی نه من و نه پدر از مامان و تیان خب نداریم .
تهکوک: درسته که اولین روز از دستش عصبانی بودم .ولی پوم پوم من اون رو به عنوان تنها کسی که بهترین خاطرات کودکیم رو برام ساخت میشناسم
پوم پوم:.........(پوم پوم تنها کادوی تهیونگ به تهکوک ه که یه عروسک خرس که تهکوک از همون بچگی دوستش داشت)
تهکوک: دلم میخواددوباره ببینمش و ازش معذرت بخوام و باهاش حرف بزنم .دلم برا مامانم تنگ شده
که پدر وارد اتاق شد :
تهیونگ: تهکوک تیان اومده میخوات تو رو ببینه(سرد و جدی)
چی تیان اومده ؟
تهکوک: باشه الان میام
رفتم پایین تیان رو دیدم که با عمو جونگکوک و محافظ مامان اونجا ایستاده(خب تهکوک چون توی بچگی جونگکوک تنها کسی بود که باهاش صمیمی بود بهش عمو میگه )
تهکوک: تیان؟
تیان:اومدم اینو بهت بدم .از طرف مامان
تهکوک: ممنون ولی خودش کجاست.....
تیان:نیومد !گفت که نمیخواد تورو ببینه
تهکوک: ولی چرا؟
تیان: چراش رو دیگه نمی دونم .خب آقای کیم با اجازتون من دیگه میرم
تهیونگ: اوهوم ....
با خارج شدن تیان....
ادامه دارد
۵.۴k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.