پارت(12 و اخری)🙏🏻💔🥺
پارت(12 و اخری)🙏🏻💔🥺
....
هوپی:توروخودا برگرد پیشم بخدا اشتباه کردم اصن هر کاری بگی میکنم توروخودا *سرشو انداخت پایین*
رائون هم از خداش بود دستشو گذاشت زیر چونه هوپیو اورد بالا:
باشه باشه میبخشم ولی نباید پشیمونم کنی
هوپی:قول میدم*اشک شوق*
رائون:بیا بریم که جیوو حتما منتظر ماست
هوپی:عاره راست میگی بریم
رفتیم داخل که دیدیم سالن پر از مهمون شده
وقتی ما وارد شدیم همه برامون دست زدن
به جیوو نگاه کردم که چشمک بهم زد
رائون:دختره پفیوز نقشه همه جاشم کشیده
هوپی:به من چه دوست توعه .
رائون:*خنده*
جیوو:خب عروس داماد نمیخوان تشریف بیارن؟
با این حرفش رائونو هوپی رفتن تو جایگاه عروس دادماد
....
بعد ازدواج و اتمام مراسم:/
هوپی:خانم جیوو من واقعا از شما ممنونم
جیوو:قابلی نداشت ، فقط باید ..
هوپی:قول میدم...
همه خندیدن
(پدر جیوو=پ.ج)
پ.ج:امیدوارم خوشبخت بشین
رائون:ممنون عمو
هوپی:خیلی ممنون
پ.ج:راستی هوسوک بیا*ی کلید داد بهش و یه سند*
هوپی:این چیه؟
پ.ج:این کلید و این سند شرکته زدم به اسم تو برای کادوی عروسیتون فقط ی امضا میمونه که بعد اون کار تمومه.
هوپی:م..من ..
پ.ج:لازم نیست چیزی بگی فقط امیدوارم همیشه زندگی خوبی رو کنار هم داشته باشین
هوپی:من واقعا ازتون ممنونم
پ.ج:قابلی نداشت ، حالا این عروس داماد نمیخوان تشریف ببرن؟
رائون:انقدر زود خسته شدین از ما؟
پ.ج:ن فقط گفتم شاید کار واجبی داشته باشین😏
رائون سرشو انداخت پایین .
هوپی:چرا اتفاقا داریم ، بریم رائون
رائون:خدافظ
اونا ازشون خدافظی کردن و رفتن سر خونه
توی راه:/
هوپی:رائون؟
رائون:هوم؟
هوپی:واقعا راضی از زندگی با من؟
رائون:از هر چیزی مطمئن نباشم ای ی موضوع خیلی مطمئنم
هوسوک ماشیونو زد کنارو لباشو گذاشت رو لبای رائون
خیلی خوشحال بود که پیش عشقش برگشته..
....
پایان❤🌈⭐
....
هوپی:توروخودا برگرد پیشم بخدا اشتباه کردم اصن هر کاری بگی میکنم توروخودا *سرشو انداخت پایین*
رائون هم از خداش بود دستشو گذاشت زیر چونه هوپیو اورد بالا:
باشه باشه میبخشم ولی نباید پشیمونم کنی
هوپی:قول میدم*اشک شوق*
رائون:بیا بریم که جیوو حتما منتظر ماست
هوپی:عاره راست میگی بریم
رفتیم داخل که دیدیم سالن پر از مهمون شده
وقتی ما وارد شدیم همه برامون دست زدن
به جیوو نگاه کردم که چشمک بهم زد
رائون:دختره پفیوز نقشه همه جاشم کشیده
هوپی:به من چه دوست توعه .
رائون:*خنده*
جیوو:خب عروس داماد نمیخوان تشریف بیارن؟
با این حرفش رائونو هوپی رفتن تو جایگاه عروس دادماد
....
بعد ازدواج و اتمام مراسم:/
هوپی:خانم جیوو من واقعا از شما ممنونم
جیوو:قابلی نداشت ، فقط باید ..
هوپی:قول میدم...
همه خندیدن
(پدر جیوو=پ.ج)
پ.ج:امیدوارم خوشبخت بشین
رائون:ممنون عمو
هوپی:خیلی ممنون
پ.ج:راستی هوسوک بیا*ی کلید داد بهش و یه سند*
هوپی:این چیه؟
پ.ج:این کلید و این سند شرکته زدم به اسم تو برای کادوی عروسیتون فقط ی امضا میمونه که بعد اون کار تمومه.
هوپی:م..من ..
پ.ج:لازم نیست چیزی بگی فقط امیدوارم همیشه زندگی خوبی رو کنار هم داشته باشین
هوپی:من واقعا ازتون ممنونم
پ.ج:قابلی نداشت ، حالا این عروس داماد نمیخوان تشریف ببرن؟
رائون:انقدر زود خسته شدین از ما؟
پ.ج:ن فقط گفتم شاید کار واجبی داشته باشین😏
رائون سرشو انداخت پایین .
هوپی:چرا اتفاقا داریم ، بریم رائون
رائون:خدافظ
اونا ازشون خدافظی کردن و رفتن سر خونه
توی راه:/
هوپی:رائون؟
رائون:هوم؟
هوپی:واقعا راضی از زندگی با من؟
رائون:از هر چیزی مطمئن نباشم ای ی موضوع خیلی مطمئنم
هوسوک ماشیونو زد کنارو لباشو گذاشت رو لبای رائون
خیلی خوشحال بود که پیش عشقش برگشته..
....
پایان❤🌈⭐
۱۴۹.۳k
۰۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.