سرنوشت
#سرنوشت
#Part۱۲۷
روپوشو از تنم دراوردم کرواتو از رو چشماش برداشتمو جلوش وایسادمو گفتم
.: با اینکه دیره ولی تولدت مبارک عزیزم
نگاهی به دور و برش انداخت چشماش برقی زدو یهو بغلم کردو چرخوند ازته دل میخندیدم منو گذاشت رو زمین و گفت
ــ دورت بگردم خانومم دیره چیه همینکه این همه کار کردی برام ازت ممنونم تو نبودی من چیکار میکردم
در جواب گفتم
.: هیچی دیگه اگه من نبودم که توخونه میترشیدی
اخمی کردو گفت
ــ هه دخترا برام صف میکشیدن بله
نیشگونی از بازوش گرفتم که اخی گفت
که گفتم
.: بیا قراره شمعارو فوت کنی
دستمو گرفتو گفت
ــ تنهایی نه باهم قراره فوتش کنیم
بعدم رو کاناپه نشستیم که گفتم
.: اول ارزو
دستامو تو دستای مردونش گرفتو تو چشمام زل زدو گفت
ــ ارزو میکنم این خوشبختی هیچ وقت تموم نشه
بعدم چشماشو بست فک کنم یه ارزوی دیگم کرد چشماشو باز کردو بهم اشاره کرد شمعارو فوت کنیم بعد فوت کردن شمعا میخاستم جوابمو بهش بگم روبهش گفتم
.: تهیونگ
ــ جان دلم
.: جوابم بله اس
یهو نگام کردو گفت
ــ واقعا یعنی باهم ازدواج میکنیم
سری تکون دادم که بغلم کرد موهامو از رو گردنم کنار زدو بوسه ای روش زد و گفت
ــ ازین ببعد قراره مال خودم بشی فقط برا من قول میدم هیچ وقت ازم خسته نشی زندگیمو به پات میریزم
ازم جدا شد که گفتم
.: خب حالا نوبت هدیه اس
باکس هدیه رو سمتش گرفتم با باز کردنش لبخندی رو لبش نقش بست دوربینو از از توش دراوردو رو بهم گفت
ــ از کجا میدونستی عکاسیو دوس دارم....
#Part۱۲۷
روپوشو از تنم دراوردم کرواتو از رو چشماش برداشتمو جلوش وایسادمو گفتم
.: با اینکه دیره ولی تولدت مبارک عزیزم
نگاهی به دور و برش انداخت چشماش برقی زدو یهو بغلم کردو چرخوند ازته دل میخندیدم منو گذاشت رو زمین و گفت
ــ دورت بگردم خانومم دیره چیه همینکه این همه کار کردی برام ازت ممنونم تو نبودی من چیکار میکردم
در جواب گفتم
.: هیچی دیگه اگه من نبودم که توخونه میترشیدی
اخمی کردو گفت
ــ هه دخترا برام صف میکشیدن بله
نیشگونی از بازوش گرفتم که اخی گفت
که گفتم
.: بیا قراره شمعارو فوت کنی
دستمو گرفتو گفت
ــ تنهایی نه باهم قراره فوتش کنیم
بعدم رو کاناپه نشستیم که گفتم
.: اول ارزو
دستامو تو دستای مردونش گرفتو تو چشمام زل زدو گفت
ــ ارزو میکنم این خوشبختی هیچ وقت تموم نشه
بعدم چشماشو بست فک کنم یه ارزوی دیگم کرد چشماشو باز کردو بهم اشاره کرد شمعارو فوت کنیم بعد فوت کردن شمعا میخاستم جوابمو بهش بگم روبهش گفتم
.: تهیونگ
ــ جان دلم
.: جوابم بله اس
یهو نگام کردو گفت
ــ واقعا یعنی باهم ازدواج میکنیم
سری تکون دادم که بغلم کرد موهامو از رو گردنم کنار زدو بوسه ای روش زد و گفت
ــ ازین ببعد قراره مال خودم بشی فقط برا من قول میدم هیچ وقت ازم خسته نشی زندگیمو به پات میریزم
ازم جدا شد که گفتم
.: خب حالا نوبت هدیه اس
باکس هدیه رو سمتش گرفتم با باز کردنش لبخندی رو لبش نقش بست دوربینو از از توش دراوردو رو بهم گفت
ــ از کجا میدونستی عکاسیو دوس دارم....
۱۳.۴k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.