سرنوشت
#سرنوشت
#Part۱۲۹
.: هی تهیونگ چرا نمیفهمی دهنیه کثیفه
یه تار ابروشو داد بالا وگفت
ــ اصلا دوس دارم شما مشکلی داری
.: اره مشکل دارم شما دهنی همرو میخوری
ــ بستگی داره طرف مقابلم کی باشه
.: عه پس اینجوریاس
ــ نه اونجوریاس
ایشی گفتم و بلند شدم خسته بودم این چند وقت خواب درست حسابی نداشتم رو بهش گفتم
.: من دیگه باید برم خستم خوابم میاد
اونم از جاش بلند شدو گفت
ــ کجا قراره همینجا بخوابی
با کلافگی گفتم
.: بیخیال شو من خستم
دست به سینه گفت
ــ باید امشبو پیشم باشی همین
میدونستم کل کل با این اصلا فایده نداره ناچار قبول کردم بعد از پوشیدن لباس راحتی و پاک کردن ارایشم صدای زنگ در اومد میدونستم تهیونگ سریع رفتمو درو باز کردم یه بیژامه و شلوار گشاد پوشیده بود گفت
ــ احیانا زیر لفظی میخای خانوم
شونه ای بالا انداختم که یهو بلندم کرد درخونرو بستو بسمت خونه خودش برد با مشت اروم به پشتت ضربه میزدم ولی نمیشد روتخت انداختتم و روم خیمه زد دستامو حاعل کرد تا فاصله رو حفظ کنم با خنده گفت
ــ که زیر لفظی میخای
شروع کرد به قلقلک دادنم فقط داشتم میخندیدم اونم هی بوسای ریز روی گونم میذاشت با یه حرکت دستامو بالا سرم فقل کردو سرشو فرو برد تو گردنم و زیر گوشم جوری که مومورم شد گفت
ــ خیلی دارم خودمو نگه میدارم چطوره تاریخ عروسی رو بندازیم جلو تر
دستامو ازاد کردمو دور گردنش حلقه کردمو بخودم فشارش دادمو گفتم
.: هرطور که تو بخوای
بوسه عمیقی رو گردنم گذاشت که مطمعنم ردش موند...
#Part۱۲۹
.: هی تهیونگ چرا نمیفهمی دهنیه کثیفه
یه تار ابروشو داد بالا وگفت
ــ اصلا دوس دارم شما مشکلی داری
.: اره مشکل دارم شما دهنی همرو میخوری
ــ بستگی داره طرف مقابلم کی باشه
.: عه پس اینجوریاس
ــ نه اونجوریاس
ایشی گفتم و بلند شدم خسته بودم این چند وقت خواب درست حسابی نداشتم رو بهش گفتم
.: من دیگه باید برم خستم خوابم میاد
اونم از جاش بلند شدو گفت
ــ کجا قراره همینجا بخوابی
با کلافگی گفتم
.: بیخیال شو من خستم
دست به سینه گفت
ــ باید امشبو پیشم باشی همین
میدونستم کل کل با این اصلا فایده نداره ناچار قبول کردم بعد از پوشیدن لباس راحتی و پاک کردن ارایشم صدای زنگ در اومد میدونستم تهیونگ سریع رفتمو درو باز کردم یه بیژامه و شلوار گشاد پوشیده بود گفت
ــ احیانا زیر لفظی میخای خانوم
شونه ای بالا انداختم که یهو بلندم کرد درخونرو بستو بسمت خونه خودش برد با مشت اروم به پشتت ضربه میزدم ولی نمیشد روتخت انداختتم و روم خیمه زد دستامو حاعل کرد تا فاصله رو حفظ کنم با خنده گفت
ــ که زیر لفظی میخای
شروع کرد به قلقلک دادنم فقط داشتم میخندیدم اونم هی بوسای ریز روی گونم میذاشت با یه حرکت دستامو بالا سرم فقل کردو سرشو فرو برد تو گردنم و زیر گوشم جوری که مومورم شد گفت
ــ خیلی دارم خودمو نگه میدارم چطوره تاریخ عروسی رو بندازیم جلو تر
دستامو ازاد کردمو دور گردنش حلقه کردمو بخودم فشارش دادمو گفتم
.: هرطور که تو بخوای
بوسه عمیقی رو گردنم گذاشت که مطمعنم ردش موند...
۵.۸k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.