سرنوشت
#سرنوشت
#Part۱۲۸
چندبار ابرومو بالا و پایین دادمو گفتم
.: وقتی بیهوش بودی یروز اومدم خونت تا تمیزش کنم تو کتابخونت یه دفترچه خاطرات دیدم خوندمش و فهمیدم بعد از طراحی عکاسیو دوس داری تو این چندوقته که باهات اشنا شدم ندیدم دوربین داشته باشی برا همین فک کردم برا تولدت برات بخرمش خب دیگه همین بود
لپمو کشیدو گفت
ــ واقعا ممنونم نمیدونی چقد دوربین و عکاسیو دوس دارم
سکوت کردم که گفت
ــ بنظرت تاریخ عروسیمونو کی بندازیم یه ماه دیگه چطوره
سری تکون دادم و ازجام بلند شدمو گفتم
.: پاشو یریم شام بخوریم من از صب هیچی نخوردم
ازجاش بلند شد باهم شامو تو سکوت خوردیم بعد از جمع کردن میز ظرفا رپ باهم شستیم کلی کف رو سروکله هم ریختیم رو کاناپه نشسته بود که کیک و از یخچال درآوردمو رو عسلی گذاشتم چاقو طرفش گرفتمو گفتم
.: یادمون رفت برشش بزنیم
دستمو گرفت و کنار خودش نشوندو گفت
ــ باهم برشش میزنیم
یه تیکه کوچیک برش زدیم و تو بشقاب گذاشتم و گفتم
.: کاش شام نمیخوردیم الان چجوری بخوریمش
نگاهی به کیک کردو بعدم نگاهی بهم کردو گفت
ــ فقط یکم
چنگالو تو کیک فرو بردو کمی از کیکو برداشت روبهم گرفتو گفت
ــ باز کن ببینم
تک خنده ای کردمو گفتم
.: یا مگه بچم که اینجوری میکنی
چنگالو نزدیکتر کردو گفت
ــ بمن ربطی نداره این یذره رو باید بخوری بگو عااا
از کارش خندم گرفت دهنمو کمی باز کردم که کیکو فرو کرد تو دهنم داشتم میخوردم که داشت نگاه میکرد گفتم
.: ها چیه
انگشتشو رو لبم کشیدو گفتم
ــ این مونده بود
کمی از خامه کیک رولبم مونده بود دستی رو لبم کشیدم که باقی مونده کیک رو انگشتشو خورد با حرص گفتم.....
#Part۱۲۸
چندبار ابرومو بالا و پایین دادمو گفتم
.: وقتی بیهوش بودی یروز اومدم خونت تا تمیزش کنم تو کتابخونت یه دفترچه خاطرات دیدم خوندمش و فهمیدم بعد از طراحی عکاسیو دوس داری تو این چندوقته که باهات اشنا شدم ندیدم دوربین داشته باشی برا همین فک کردم برا تولدت برات بخرمش خب دیگه همین بود
لپمو کشیدو گفت
ــ واقعا ممنونم نمیدونی چقد دوربین و عکاسیو دوس دارم
سکوت کردم که گفت
ــ بنظرت تاریخ عروسیمونو کی بندازیم یه ماه دیگه چطوره
سری تکون دادم و ازجام بلند شدمو گفتم
.: پاشو یریم شام بخوریم من از صب هیچی نخوردم
ازجاش بلند شد باهم شامو تو سکوت خوردیم بعد از جمع کردن میز ظرفا رپ باهم شستیم کلی کف رو سروکله هم ریختیم رو کاناپه نشسته بود که کیک و از یخچال درآوردمو رو عسلی گذاشتم چاقو طرفش گرفتمو گفتم
.: یادمون رفت برشش بزنیم
دستمو گرفت و کنار خودش نشوندو گفت
ــ باهم برشش میزنیم
یه تیکه کوچیک برش زدیم و تو بشقاب گذاشتم و گفتم
.: کاش شام نمیخوردیم الان چجوری بخوریمش
نگاهی به کیک کردو بعدم نگاهی بهم کردو گفت
ــ فقط یکم
چنگالو تو کیک فرو بردو کمی از کیکو برداشت روبهم گرفتو گفت
ــ باز کن ببینم
تک خنده ای کردمو گفتم
.: یا مگه بچم که اینجوری میکنی
چنگالو نزدیکتر کردو گفت
ــ بمن ربطی نداره این یذره رو باید بخوری بگو عااا
از کارش خندم گرفت دهنمو کمی باز کردم که کیکو فرو کرد تو دهنم داشتم میخوردم که داشت نگاه میکرد گفتم
.: ها چیه
انگشتشو رو لبم کشیدو گفتم
ــ این مونده بود
کمی از خامه کیک رولبم مونده بود دستی رو لبم کشیدم که باقی مونده کیک رو انگشتشو خورد با حرص گفتم.....
۷.۰k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.