گناهکار part
( گناهکار ) ۹۰ part
بعد از تعطیل شدن از مدرسه تصمیم گرفت به دیدن دوستش که امروز نیومده بود مدرسه برود در کوچه خلوتی قدم برمیداشت شاید خلوت بودن زیاد این کوچه کمی مشکوک میزد اما یون بیول بیخیال راه میرفت تا اینکه ماشین مشکی در کوچه پیچیده و جلویش ایستاد قدمی به عقب برداشت مطمئن بود که باز هم همان آدم ها به سراغش آمدند
درست حدس زده بود سه مرد از ماشین پیاده شدند و به سمتش قدم برداشتند یکی از آنها عصبی گفت : پولو آماده کردی پسر جون
یون بیول : من چطوری توی چند ساعت این همه پولو آماده کنم
..: پدرتو کیه ها پارک جیمین یه تیلیاردر تو چطوری نمیتونی اون پول رو جور کنی
یون بیول با عصبانیتی نجوا کرد : عی بابا بهتون گفتم بهم وقت بدین فرار که نمیکنم
مرد با اشاره روبه دوتا افرادی که با خودش آورده بود کرد بلافاصله آنها به سمته یون بیول رفتند او با دفاع کردن از خودش خواست جلوشون رو بگیره اما انها دو نفر بودند بزور هر دو دست های یون بیول رو گرفتند مرد سومی نزدیکش شد و با پوزخندی گفت : باید ادبت کنیم بچه جون
یون بیول عصبی داد زد : لعنتیا خوب گفتم پولاتونو پس می...
با مشتی که شکم اش خورد حرفش نصف موند از درد زیاد پلک هایش را بهم فشرد آن مرد بیرحم بدون مکثی مشت محکم تری نثار بدن یون بیول کرد آخی کشید، اگه این وضع اش را مادر مهربانش میدید چه حالی میشد یا پدری که سالها در نبود پسرش زندگی میکرد،
اما با مشتی محکمتری که بر روی دهنش خورد آخ بلندی کشید خون را در دهنش حس کرد پر درد و بریده بریده لب زد : شما ها یه .. مشت.. سگ .. هست.. ین..
مرد عصبی تر اسلحه اش را در آورد و گذاشت روی سر یون بیول با قدری بیرحم بود تا جان آن پسر جوون رو بگیره، انگشت گذاشت روی ماشه اسلحه، بدو تردید شلیک میکرد اما صدای بوق ماشین در آن کوچه پیچید که باعث توقف کار آنها شد حال همه آن مرد ها و یون بیول با دهن خونی و چشم های که از درد بی جون بودن به ماشین مشکی لوکس براق نگاه میکردند،
منشی جو درب ماشینو رو برای رئیس اش باز نمود کفش های لوکس واکس زده جیمین برقی زد در چشم های آنان
از ماشین پیاده شد و عینک های دودی رنگ را از روی چشم هایش برداشت
و در جیب کتش گذاشت با کت شلوار شیک مردانه اش به سمته آنها قدم برداشت با دیدن حال پسرش اخم هایش توهم رفت با خشم ترسناکی از لای دندون هایش غرید : چه کسی همچین کاری کرده.. مرده ای که یون بیول رو کتک زده بود با پوزخندی مزخرف روبه جیمین کرد سرتا پاشو نگاه انداخت و گفت : چیه نکنه میخواهی با این کت شلواری که پوشیدی بیایی ما رو کتک بزنی .. روبه یون بیول کرد و گفت ..: رفتی دوست تو خبر کردی تا به دادت برسه
ده پارت شد خوشگلا پس تا ۴۵ لایک و ۳۵۰ کامنت نشه گذاشته نمیشه امیدوارم زودتر برسونید 😏😎😎😎
بعد از تعطیل شدن از مدرسه تصمیم گرفت به دیدن دوستش که امروز نیومده بود مدرسه برود در کوچه خلوتی قدم برمیداشت شاید خلوت بودن زیاد این کوچه کمی مشکوک میزد اما یون بیول بیخیال راه میرفت تا اینکه ماشین مشکی در کوچه پیچیده و جلویش ایستاد قدمی به عقب برداشت مطمئن بود که باز هم همان آدم ها به سراغش آمدند
درست حدس زده بود سه مرد از ماشین پیاده شدند و به سمتش قدم برداشتند یکی از آنها عصبی گفت : پولو آماده کردی پسر جون
یون بیول : من چطوری توی چند ساعت این همه پولو آماده کنم
..: پدرتو کیه ها پارک جیمین یه تیلیاردر تو چطوری نمیتونی اون پول رو جور کنی
یون بیول با عصبانیتی نجوا کرد : عی بابا بهتون گفتم بهم وقت بدین فرار که نمیکنم
مرد با اشاره روبه دوتا افرادی که با خودش آورده بود کرد بلافاصله آنها به سمته یون بیول رفتند او با دفاع کردن از خودش خواست جلوشون رو بگیره اما انها دو نفر بودند بزور هر دو دست های یون بیول رو گرفتند مرد سومی نزدیکش شد و با پوزخندی گفت : باید ادبت کنیم بچه جون
یون بیول عصبی داد زد : لعنتیا خوب گفتم پولاتونو پس می...
با مشتی که شکم اش خورد حرفش نصف موند از درد زیاد پلک هایش را بهم فشرد آن مرد بیرحم بدون مکثی مشت محکم تری نثار بدن یون بیول کرد آخی کشید، اگه این وضع اش را مادر مهربانش میدید چه حالی میشد یا پدری که سالها در نبود پسرش زندگی میکرد،
اما با مشتی محکمتری که بر روی دهنش خورد آخ بلندی کشید خون را در دهنش حس کرد پر درد و بریده بریده لب زد : شما ها یه .. مشت.. سگ .. هست.. ین..
مرد عصبی تر اسلحه اش را در آورد و گذاشت روی سر یون بیول با قدری بیرحم بود تا جان آن پسر جوون رو بگیره، انگشت گذاشت روی ماشه اسلحه، بدو تردید شلیک میکرد اما صدای بوق ماشین در آن کوچه پیچید که باعث توقف کار آنها شد حال همه آن مرد ها و یون بیول با دهن خونی و چشم های که از درد بی جون بودن به ماشین مشکی لوکس براق نگاه میکردند،
منشی جو درب ماشینو رو برای رئیس اش باز نمود کفش های لوکس واکس زده جیمین برقی زد در چشم های آنان
از ماشین پیاده شد و عینک های دودی رنگ را از روی چشم هایش برداشت
و در جیب کتش گذاشت با کت شلوار شیک مردانه اش به سمته آنها قدم برداشت با دیدن حال پسرش اخم هایش توهم رفت با خشم ترسناکی از لای دندون هایش غرید : چه کسی همچین کاری کرده.. مرده ای که یون بیول رو کتک زده بود با پوزخندی مزخرف روبه جیمین کرد سرتا پاشو نگاه انداخت و گفت : چیه نکنه میخواهی با این کت شلواری که پوشیدی بیایی ما رو کتک بزنی .. روبه یون بیول کرد و گفت ..: رفتی دوست تو خبر کردی تا به دادت برسه
ده پارت شد خوشگلا پس تا ۴۵ لایک و ۳۵۰ کامنت نشه گذاشته نمیشه امیدوارم زودتر برسونید 😏😎😎😎
- ۱۸.۱k
- ۱۴ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۷۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط