گناهکار part
( گناهکار )۹۱ part
جیمین دکمه کتش رو باز کرد و قدم به قدم به آن مرد که عقب میرفت نزدیک میشد هر کلمه اش از عصبانیت و خشمی بود که تا به حال هیچکس ندیده بود یون بیول در حیرت کار های پدرش را زیرنظر گرفت یعنی بخاطر اون انقدر عصبی شده بود،
جیمین با نیخشند عصبی نجوا کرد : بهتره کلمه دوست رو با پدر عوض کنی
مرد با خنده گفت : نبابا حتما سفر در زمان کردی که انقدر جوون...
اما ثانیه ای نگذشت که مشت محکم جیمین باعث افتادن آن مرد روی زمین شد به سمتش رفت و از یقه اش گرفت تا حدی مشت زد توی صورتش که از حال رفت دو نفر دیگه یون بیول رو رها کردند که باعث افتادنش روی زمین شد با بدو به سمته جیمین آمدند
اما جیمین با مهارتی که داشت جوری از پا در آورد شون که حتا خطی روی لباسش نیفتاد خیلی زود اون دونفر رو هم از پا در آورد
لگد دیگه ای تو صورت مردی که یون بیول رو کتک زده بود کوبید و باعث شد تا محکم و با ناله آرومی نمیشه بیهوش چشم هاشو بست
هوای نسبتاً تاریک بود
و نه کوچه تاریکی ایستاده بودند
هیچ دیدی به بیرون نداشت
مرد سر خونیش رو کمی از روی زمین بلند کرد
به روبه روش نگاه کرد میتونست چراغ های بازار و خیابون رو از دور ببینه اگه همین الان یه خبرنگار می اومد کار پارک جیمین تموم بود
دستشو دراز کرد و سعی کرد خودشو جلو بکشه
اما با پای که روی کمرش قرار گرفت و محکم به زمین فشار داده شد
صدای جدی و پوزخند دار جیمین رو شنید : کجا داری در میری حیوون
پوزخندی زد و روی دو پاش نشست موهای قهوه ای رنگ کرد رو محکم گرفت و سرشو بالا آورد
پوزخندی زد و کشت محکمی توی صورت مرد کوبید
جیمین اینبار از جاش بلند شد
لبه کتش رو صاف کرد دسته چکی از جیبش در آورد بعد نوشتن مبلغی از پول چک رو پرت کرد توی صورت مرد
تهدید آمیز نجوا کرد : اگه یه دفعه دیگه فقط دور بر خانوادم ببینمت خونه تو با باغ وحش عوض میکنم حیوون
صاف ایستاد و نگاهی به ساعت قهوه ای رنگش انداخت از سالم بودنش مطمئن شد بلافاصله سمته پسرش رفت و از بازوش گرفت و بلندش کرد بدو حرفی به سمته ماشین حرکت کرد منشی جو درب رو باز کرد بعد از آن نشستن
ماشین به سمته بیمارستان به تندی میرفت جیمین با نگرانی روبه یون بیول کرد و گفت : حالت خوبه
جیمین دکمه کتش رو باز کرد و قدم به قدم به آن مرد که عقب میرفت نزدیک میشد هر کلمه اش از عصبانیت و خشمی بود که تا به حال هیچکس ندیده بود یون بیول در حیرت کار های پدرش را زیرنظر گرفت یعنی بخاطر اون انقدر عصبی شده بود،
جیمین با نیخشند عصبی نجوا کرد : بهتره کلمه دوست رو با پدر عوض کنی
مرد با خنده گفت : نبابا حتما سفر در زمان کردی که انقدر جوون...
اما ثانیه ای نگذشت که مشت محکم جیمین باعث افتادن آن مرد روی زمین شد به سمتش رفت و از یقه اش گرفت تا حدی مشت زد توی صورتش که از حال رفت دو نفر دیگه یون بیول رو رها کردند که باعث افتادنش روی زمین شد با بدو به سمته جیمین آمدند
اما جیمین با مهارتی که داشت جوری از پا در آورد شون که حتا خطی روی لباسش نیفتاد خیلی زود اون دونفر رو هم از پا در آورد
لگد دیگه ای تو صورت مردی که یون بیول رو کتک زده بود کوبید و باعث شد تا محکم و با ناله آرومی نمیشه بیهوش چشم هاشو بست
هوای نسبتاً تاریک بود
و نه کوچه تاریکی ایستاده بودند
هیچ دیدی به بیرون نداشت
مرد سر خونیش رو کمی از روی زمین بلند کرد
به روبه روش نگاه کرد میتونست چراغ های بازار و خیابون رو از دور ببینه اگه همین الان یه خبرنگار می اومد کار پارک جیمین تموم بود
دستشو دراز کرد و سعی کرد خودشو جلو بکشه
اما با پای که روی کمرش قرار گرفت و محکم به زمین فشار داده شد
صدای جدی و پوزخند دار جیمین رو شنید : کجا داری در میری حیوون
پوزخندی زد و روی دو پاش نشست موهای قهوه ای رنگ کرد رو محکم گرفت و سرشو بالا آورد
پوزخندی زد و کشت محکمی توی صورت مرد کوبید
جیمین اینبار از جاش بلند شد
لبه کتش رو صاف کرد دسته چکی از جیبش در آورد بعد نوشتن مبلغی از پول چک رو پرت کرد توی صورت مرد
تهدید آمیز نجوا کرد : اگه یه دفعه دیگه فقط دور بر خانوادم ببینمت خونه تو با باغ وحش عوض میکنم حیوون
صاف ایستاد و نگاهی به ساعت قهوه ای رنگش انداخت از سالم بودنش مطمئن شد بلافاصله سمته پسرش رفت و از بازوش گرفت و بلندش کرد بدو حرفی به سمته ماشین حرکت کرد منشی جو درب رو باز کرد بعد از آن نشستن
ماشین به سمته بیمارستان به تندی میرفت جیمین با نگرانی روبه یون بیول کرد و گفت : حالت خوبه
- ۶.۴k
- ۲۴ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط