ای عزیز دیوانهام نادیده مجنونت شدم
ای عزیز دیوانهام نادیده مجنونت شدم
جانخود راسوختم مستانه معشوقت شدم
در کنار پنجره بنشستهام با تاب و تب
چونمرا افسوننمودی مستچشمانت شدم
در سیاهیهای شب مهتاب دنیایم شدی
چون قمر در عقرب آن قد و بالایت شدم
آن نگاه مست تو دیوانه گرداند مرا
می کجا، خم کو وساقی، ساغر جامت شدم
ای که بر هجرت وجودم رفته بر تاراج یار
گربمیرم ازغمت شک نیست پریشانت شدم
جانخود راسوختم مستانه معشوقت شدم
در کنار پنجره بنشستهام با تاب و تب
چونمرا افسوننمودی مستچشمانت شدم
در سیاهیهای شب مهتاب دنیایم شدی
چون قمر در عقرب آن قد و بالایت شدم
آن نگاه مست تو دیوانه گرداند مرا
می کجا، خم کو وساقی، ساغر جامت شدم
ای که بر هجرت وجودم رفته بر تاراج یار
گربمیرم ازغمت شک نیست پریشانت شدم
- ۶۳۷
- ۱۱ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط