گمشده در قلبم
گمشده در قلبم
پارت۱۷
از دید مویچیرو
واااییی یعنی گفتتتتت؟!جدی جدی گفتتتت؟!
واقعا ازش عصبانی شدم و پریدم بهش:چرا گفتییییییی؟!اگه به کسی بگه چیییییییی؟!
جواب داد:مثلا۱۴سال باهاش تو یه خونه بودم،یعنی نشناختمش؟!رازداره.
یکم بحث کردیم و سعی کرد منو قانع کنه ولی من قصد قانع شدن نداشتم.
بعد از یخورده بحث کردن گفتم:کیوکا اگه لو بره که ما زندگی دوم داریم همچی تمومه!
ویس گرفت:یعنی چی که همچی تمومه؟!یعنی میخوای دستی دستی همه چیو خراب کنی؟!
توی صداش بغضی که پشت عصبانیت پنهان بود،وجود داشت.
پشیمون شدم.ازینکه اونجوری گفتم.باعث شد برداشت اشتباهی کنه.
نوشتم:نه.منظورم این نبود.منظورم آینه که تو دردسر بزرگی میوفتیم.
نوشت:ببخشید عصبانی شدم و اشتباه فهمیدم.
نوشتم:نه تقصیر من بود اونطوری گفتم.من معذرت میخوام.
استیکر فرستاد:🥲❤️🩹
و پشت سرش پرسید:به مامانت گفتی؟
جواب دادم:اره
_چی گفت؟
+اجازه داد.
_نپرسید با کدوم دوستت؟!؟!
+نه.
_اهان.
گوشیمو گذاشتم و مشغول تکالیفم شدم.مامان داشت غذا درست میکرد.صدای قار و قور شکمم در اومد.پوکر از شنیدن صداش،به دیوار روبروم چند ثانیه خیره شدم.بعدش همونطور بی حوصله به نوشتن ادامه دادم.
خیلی خسته بودم.سرمو برای چند دقیقه استراحت روی میز گذاشتم.نمیدونم چطور شد که خوابم برد.
پارت۱۷
از دید مویچیرو
واااییی یعنی گفتتتتت؟!جدی جدی گفتتتت؟!
واقعا ازش عصبانی شدم و پریدم بهش:چرا گفتییییییی؟!اگه به کسی بگه چیییییییی؟!
جواب داد:مثلا۱۴سال باهاش تو یه خونه بودم،یعنی نشناختمش؟!رازداره.
یکم بحث کردیم و سعی کرد منو قانع کنه ولی من قصد قانع شدن نداشتم.
بعد از یخورده بحث کردن گفتم:کیوکا اگه لو بره که ما زندگی دوم داریم همچی تمومه!
ویس گرفت:یعنی چی که همچی تمومه؟!یعنی میخوای دستی دستی همه چیو خراب کنی؟!
توی صداش بغضی که پشت عصبانیت پنهان بود،وجود داشت.
پشیمون شدم.ازینکه اونجوری گفتم.باعث شد برداشت اشتباهی کنه.
نوشتم:نه.منظورم این نبود.منظورم آینه که تو دردسر بزرگی میوفتیم.
نوشت:ببخشید عصبانی شدم و اشتباه فهمیدم.
نوشتم:نه تقصیر من بود اونطوری گفتم.من معذرت میخوام.
استیکر فرستاد:🥲❤️🩹
و پشت سرش پرسید:به مامانت گفتی؟
جواب دادم:اره
_چی گفت؟
+اجازه داد.
_نپرسید با کدوم دوستت؟!؟!
+نه.
_اهان.
گوشیمو گذاشتم و مشغول تکالیفم شدم.مامان داشت غذا درست میکرد.صدای قار و قور شکمم در اومد.پوکر از شنیدن صداش،به دیوار روبروم چند ثانیه خیره شدم.بعدش همونطور بی حوصله به نوشتن ادامه دادم.
خیلی خسته بودم.سرمو برای چند دقیقه استراحت روی میز گذاشتم.نمیدونم چطور شد که خوابم برد.
۱.۱k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.