گمشده در قلبم
گمشده در قلبم
پارت۱۹
از دید دایان
تکالیف رو انجام دادم و بعد از ناهار،با گوشی مشغول شدم.ساعت سه تا پنج رو خوابیدم و بعدش یه حموم نیم ساعته.
یه هودی و شلوار سیاه پوشیدم و حدود ۱۰۰ین از پس اندازم برداشتم و رفتم دنبال کیوکا،ساعت یه ربع به شش بود.
گوشیم در از جیبم درآوردم و باهاش تماس گرفتم:بوق بوق....بوق بوق...
+الو؟
_سلام خوبی؟
+سلام ممنون تو خوبی؟
_ممنون،حاضری؟
+نه نه.میشه بیای بالا؟
_برا چی؟
+تو انتخاب لباس موندم
_هودی داری؟
+آره چطور؟
_چه رنگی؟
+آبی روشن
_خب همونو بپوش با شلوار دمپای مشکی بیا.موهاتم نبند.
+وایی چقد سریع استایل دادی!باش الان حاضر میشم میام.
چند دقیقه منتظر موندم تا بیاد.تو همین حین رفتم و پیام یکی از بچها کلاس راجع به تکالیف رو جواب دادم.
با صدای باز و بستن در سرمو بلند کردم.کیوکا با شرمندگی گفت:ببخشید معطل شدی.خیلی منتظرت گذاشتم؟
با لبخند جواب دادم:خواهش میکنم.نه چند دقیقس.
یه طرف موهاش رو با روبان آبی روشن بسته بود و آرایش خاصی نداشت.فقط یه رژ لب صورتی کمرنگ زده بود
کیوکا که هودیمو دید اشاره کرد و با خنده گفت:پس برای این گفتی هودی بپوشم؟!
_آره.خب بریم.
تا اول خیابان ریونوسکه پیاده رفتیم و اونجا تاکسی گرفتیم و رفتیم.
چون دوست نداشتم جلوی راننده باهم صحبت کنیم گوشیم رو در آوردم و رفتم تو صفحه چتمون.نوشتم:میشه دستتو بدی؟
و نشونش دادم که کنار گوشم زمزمه کرد:باش ولی خوب چرا همین جوری حرف نمیزنی؟
نوشتم:آخه ازین راننده هه خجالت میکشم
وقتی کسی هس نمیتونم راحت حرف بزنم.
دوباره نشونش دادم.با حالتی که انگار جفتمون دختریم و داره تو گوشیم سرک میکشه دستاش رو روی دوتا شونم گذاشت و سرشو خم کرد روی گوشیم.صداش رو یکم نازک کرد:بگو ببینم داری به کی پیام میدی ورپریده جون؟!
از لحنش خندم گرفت:میکو چقد فوضولی!تو گوشی نوشتم:منظورم از میکو تویی
با حالت کنجکاو پرسید:سوال از چه درسی ازت پرسیده؟
جواب دادم:ریاضی
گفت:یه لحظه ببینم...
و بیشتر نگاه کرد تا عادی باشه.
بعد چند لحظه گفت:جوابش میشه صفر
متعجب گفتم:چجوری میشه صفر؟!(اصلا سوالی درکار نبود)
گفت:ببین این گفته (۹۳×۹۳)×(۹۳×۹۲)و الی آخر تا(۹۳×۰)و مساوی گذاشته.خب الان همه این پرانتز ها هرچی بدست بیاد رو بزار کنار ۹۳×۰ میشه صفر دیگه؟خب این پرانتز شد صفر بقیه پرانتز هارو هم که ضربدر صفر کنی میشه صفر
پارت۱۹
از دید دایان
تکالیف رو انجام دادم و بعد از ناهار،با گوشی مشغول شدم.ساعت سه تا پنج رو خوابیدم و بعدش یه حموم نیم ساعته.
یه هودی و شلوار سیاه پوشیدم و حدود ۱۰۰ین از پس اندازم برداشتم و رفتم دنبال کیوکا،ساعت یه ربع به شش بود.
گوشیم در از جیبم درآوردم و باهاش تماس گرفتم:بوق بوق....بوق بوق...
+الو؟
_سلام خوبی؟
+سلام ممنون تو خوبی؟
_ممنون،حاضری؟
+نه نه.میشه بیای بالا؟
_برا چی؟
+تو انتخاب لباس موندم
_هودی داری؟
+آره چطور؟
_چه رنگی؟
+آبی روشن
_خب همونو بپوش با شلوار دمپای مشکی بیا.موهاتم نبند.
+وایی چقد سریع استایل دادی!باش الان حاضر میشم میام.
چند دقیقه منتظر موندم تا بیاد.تو همین حین رفتم و پیام یکی از بچها کلاس راجع به تکالیف رو جواب دادم.
با صدای باز و بستن در سرمو بلند کردم.کیوکا با شرمندگی گفت:ببخشید معطل شدی.خیلی منتظرت گذاشتم؟
با لبخند جواب دادم:خواهش میکنم.نه چند دقیقس.
یه طرف موهاش رو با روبان آبی روشن بسته بود و آرایش خاصی نداشت.فقط یه رژ لب صورتی کمرنگ زده بود
کیوکا که هودیمو دید اشاره کرد و با خنده گفت:پس برای این گفتی هودی بپوشم؟!
_آره.خب بریم.
تا اول خیابان ریونوسکه پیاده رفتیم و اونجا تاکسی گرفتیم و رفتیم.
چون دوست نداشتم جلوی راننده باهم صحبت کنیم گوشیم رو در آوردم و رفتم تو صفحه چتمون.نوشتم:میشه دستتو بدی؟
و نشونش دادم که کنار گوشم زمزمه کرد:باش ولی خوب چرا همین جوری حرف نمیزنی؟
نوشتم:آخه ازین راننده هه خجالت میکشم
وقتی کسی هس نمیتونم راحت حرف بزنم.
دوباره نشونش دادم.با حالتی که انگار جفتمون دختریم و داره تو گوشیم سرک میکشه دستاش رو روی دوتا شونم گذاشت و سرشو خم کرد روی گوشیم.صداش رو یکم نازک کرد:بگو ببینم داری به کی پیام میدی ورپریده جون؟!
از لحنش خندم گرفت:میکو چقد فوضولی!تو گوشی نوشتم:منظورم از میکو تویی
با حالت کنجکاو پرسید:سوال از چه درسی ازت پرسیده؟
جواب دادم:ریاضی
گفت:یه لحظه ببینم...
و بیشتر نگاه کرد تا عادی باشه.
بعد چند لحظه گفت:جوابش میشه صفر
متعجب گفتم:چجوری میشه صفر؟!(اصلا سوالی درکار نبود)
گفت:ببین این گفته (۹۳×۹۳)×(۹۳×۹۲)و الی آخر تا(۹۳×۰)و مساوی گذاشته.خب الان همه این پرانتز ها هرچی بدست بیاد رو بزار کنار ۹۳×۰ میشه صفر دیگه؟خب این پرانتز شد صفر بقیه پرانتز هارو هم که ضربدر صفر کنی میشه صفر
۹۹۹
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.