پارت ۲۷ رمان (فیک) (بد بوی من // My bad boy)
....
#بی_تی_اس #ارمی #بد_بوی_من #فیک #فیک_بی_تی_اس #رمان #رمان_بی_تی_اس #سناریو #my_bad_boy #BTS #V #حمایت #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #نویسنده
.
+ایشششش باشه...رفتم...(رفتم لپشو بوسیدم و گفتم..)
+بای بای ته ته....حیح😂(بعد بدو بدو رفتم بیرون کنار چه وون و هانول)
_یااااا اگه دستم بهت برسهههههههه (داد)
+هوفففف بخیر گذشت😂
×چیشد؟بیرونت کرد؟
+نه بابا براش پانسمان کردم و اومدم بیرون...اون پسره رو بردن؟
هانول:اره آمبولانس اومد و بردش
+خب...پس خوبه...بیاین بریم تو کلاس..(رفتن)
+(رفتیم تو که دیدم همه دوستای ته دارن بهش میخندن اونم پوکر داشت به من زل میزد.....رفتم نشستم....اون میزش پشت من بود....برگشتم و گفتم)
+چیه انقدر نگاه میکنی؟
_هیچی فقط دلم برات میسوزه..
+چرا؟
_...چون وقتی از کلاس میری بیرون نشونت میدم ته ته کیه (نیش خند ترسناک)
+چیمیگی؟....من شوخی کردم....با پسر عموم (آروم)
_....(سکوت..)
+یااا چرا چیزی نمیگی؟(که یهو استاد اومد تو کلاس...دیگه نتونستم باهاش حرف بزنم.....کلاس تموم شد......چه وون زودتر رفت بیرون......میونگ رو دیدم داره با پوزخند نگاهم میکنه....هع هنوز زخمش مونده رو صورتش تازه پوزخند هم میزنه.....رفتم بیرون کلاس....توی سالن بودم که دیدم یکی صدام زد برگشتم دیدم که......یهو از طبقه ی بالا یکی روم یه عالمه شیر ریخت.....سرمو گرفتم بالا دیدم تهیونگه که داره بهم میخنده...از حرصم داد زدم)
+کیم تهیونگگگگگگگگگگگ(داد)
+(وای سر تا پام شیری بود.......چه وون اومد کمکم کرد که لباسم رو عوض کنم...هوففف خدایا دلم میخواد همین بلا رو سرش بیارم....براش دارم..)
×ا.ت ا.ت؟
+ها؟چیه چیشده؟
×چرا تو فکری؟ نگو میخوای انتقام بگیری
+چرا اتفاقا میخوام همین کارو کنم
×هوففف ببین ا.ت اون پسر عموته! اوکی؟ هر کاری کنی پدرت میفهمه
+اَه....خب چیکار کنم؟بشینم و نگاش کنم؟......ولی....خب.....اوفففف باشه بابا کاری نمیکنم
×ولی یادت باشه خودت بهش گفتی ته ته اونم اینکارو کرد..
+خب مگه من...
×هیشش حرف نزن...نمیخوام دوباره دلتو بشکنه پس کاری به کارش نداشته باش
خب؟
+اوم....باشه
×او! راستی در مورد اردو شنیدی؟
+اوم اره اما کجا میریم؟
×توی جنگل کمپ میریم
+هوراااااا حتما خیلی خوش میگذره(ذوق)
×اره....هفته ی دیگه حرکت میکنیم برای همین مدرسه رو الان تعطیل میکنن بیا بریم خونه وسایلامونو جمع کنیم
+ووی باشه...بدو بریم کلی کار داریم😁
(داشتیم میرفتیم بیرون که دیدم اکیپ ته دارن بهم میخندن....منم به ته چش غره رفتم و با چه وون رفتیم سمت ماشین.............رسیدیم خونه و به پدر و مادرامون درباره ی کمپ گفتیم...اونا هم مخالفتی نکردن چون مدرسه ی عمومه اونا هم چیزی نگفتن..)
بچه ها حمایتاتون کمه...منم دارم سعیمو میکنم که هرروز براتون پارت بزارم ولی لطفا آن فالو نکنید چرا واقعا؟ من حتی شرط هم نمیزارم😢
#بی_تی_اس #ارمی #بد_بوی_من #فیک #فیک_بی_تی_اس #رمان #رمان_بی_تی_اس #سناریو #my_bad_boy #BTS #V #حمایت #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #نویسنده
.
+ایشششش باشه...رفتم...(رفتم لپشو بوسیدم و گفتم..)
+بای بای ته ته....حیح😂(بعد بدو بدو رفتم بیرون کنار چه وون و هانول)
_یااااا اگه دستم بهت برسهههههههه (داد)
+هوفففف بخیر گذشت😂
×چیشد؟بیرونت کرد؟
+نه بابا براش پانسمان کردم و اومدم بیرون...اون پسره رو بردن؟
هانول:اره آمبولانس اومد و بردش
+خب...پس خوبه...بیاین بریم تو کلاس..(رفتن)
+(رفتیم تو که دیدم همه دوستای ته دارن بهش میخندن اونم پوکر داشت به من زل میزد.....رفتم نشستم....اون میزش پشت من بود....برگشتم و گفتم)
+چیه انقدر نگاه میکنی؟
_هیچی فقط دلم برات میسوزه..
+چرا؟
_...چون وقتی از کلاس میری بیرون نشونت میدم ته ته کیه (نیش خند ترسناک)
+چیمیگی؟....من شوخی کردم....با پسر عموم (آروم)
_....(سکوت..)
+یااا چرا چیزی نمیگی؟(که یهو استاد اومد تو کلاس...دیگه نتونستم باهاش حرف بزنم.....کلاس تموم شد......چه وون زودتر رفت بیرون......میونگ رو دیدم داره با پوزخند نگاهم میکنه....هع هنوز زخمش مونده رو صورتش تازه پوزخند هم میزنه.....رفتم بیرون کلاس....توی سالن بودم که دیدم یکی صدام زد برگشتم دیدم که......یهو از طبقه ی بالا یکی روم یه عالمه شیر ریخت.....سرمو گرفتم بالا دیدم تهیونگه که داره بهم میخنده...از حرصم داد زدم)
+کیم تهیونگگگگگگگگگگگ(داد)
+(وای سر تا پام شیری بود.......چه وون اومد کمکم کرد که لباسم رو عوض کنم...هوففف خدایا دلم میخواد همین بلا رو سرش بیارم....براش دارم..)
×ا.ت ا.ت؟
+ها؟چیه چیشده؟
×چرا تو فکری؟ نگو میخوای انتقام بگیری
+چرا اتفاقا میخوام همین کارو کنم
×هوففف ببین ا.ت اون پسر عموته! اوکی؟ هر کاری کنی پدرت میفهمه
+اَه....خب چیکار کنم؟بشینم و نگاش کنم؟......ولی....خب.....اوفففف باشه بابا کاری نمیکنم
×ولی یادت باشه خودت بهش گفتی ته ته اونم اینکارو کرد..
+خب مگه من...
×هیشش حرف نزن...نمیخوام دوباره دلتو بشکنه پس کاری به کارش نداشته باش
خب؟
+اوم....باشه
×او! راستی در مورد اردو شنیدی؟
+اوم اره اما کجا میریم؟
×توی جنگل کمپ میریم
+هوراااااا حتما خیلی خوش میگذره(ذوق)
×اره....هفته ی دیگه حرکت میکنیم برای همین مدرسه رو الان تعطیل میکنن بیا بریم خونه وسایلامونو جمع کنیم
+ووی باشه...بدو بریم کلی کار داریم😁
(داشتیم میرفتیم بیرون که دیدم اکیپ ته دارن بهم میخندن....منم به ته چش غره رفتم و با چه وون رفتیم سمت ماشین.............رسیدیم خونه و به پدر و مادرامون درباره ی کمپ گفتیم...اونا هم مخالفتی نکردن چون مدرسه ی عمومه اونا هم چیزی نگفتن..)
بچه ها حمایتاتون کمه...منم دارم سعیمو میکنم که هرروز براتون پارت بزارم ولی لطفا آن فالو نکنید چرا واقعا؟ من حتی شرط هم نمیزارم😢
۳۹.۱k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.