اولین بار بود که میخواستیم با هم تنها باشیم.نه از آن تنها
اولین بار بود که میخواستیم با هم تنها باشیم.نه از آن تنها هایی که شما فکر میکنیدها،نه،قرار بود برای اولین بار دو تایی به سینما برویم..از این جور تنهایی ها،دیگر دوستانمان با ما نبودند..میخواستیم دو نفره باشیم.استرس داشتم،قلبم تند تند که نه..اصلا نمیزد.اولین باربود دیگر،من هم که خجالتی،حسابی سرخ شده بودم،چشم هایش محو تماشای فیلم شده بود،من محو تماشای چشم هایش.از شانس بد من فیلمش هفتاد دقیقه بیشتر نبود،تا آمدم شکل چشم هاشو به خاطر بسپارم فیلم تمام شد،نمیدانم..مگر کارگردان ها نمیدانند این روزها سینما در ایران چه کاربردی دارد؟چرا فیلم را کوتاه میسازند؟پیش خودم گفتم امشب تمام شد،دیگر معلوم نیست کی هوا دو نفره شود،همان لحظه چشماشو گرد کرد و گفت:من خیلی گرسنمه.دارم میمیرم،بریم یه جایی چیزی بخوریم؟من تازه قلبم شروع کرد به تند تند زدن،یعنی میدانست که باید گرسنه باشد،میدانست که باید وقت بیشتری باهم باشیم،میدانست که باید با من باشد.گفتم بریم هرجایی که دوست داری.یکی از این فست فودی هایی که همه اسمش را میدانید و من برای جلوگیری از تبلیغ نامش را نمیبرم.نشستیم.شروع کرد حرف زدن..غذا تمام شد ولی حرف زدنش نه.من هم در این فاصله شکل چشم هایش را حفظ کردم که ای کاش این کار را نمیکردم.حرف زدنش که تمام شد گفت بریم.من دوست نداشتم..میخواستم همه کلمه های دنیا به یادش بیاید..باز هم حرف بزند..امشب تمام نشود.هر بهانه ای برای حرف زدن میاوردم.آخرین بهانه ای که فکرم رسید سیر نشدن من بود.شروع کردم:من که سیر نشدم.باز هم سفارش میدم..فهمیده بود این ها همه اش بهانه است.ساندویچ دوم را که آوردند واقعا سیر بودم..نمیتوانستم بخورم.این لعنتی دیگر جا نداشت،زود واکنش نشان داد که من هم سیر نشده ام بیا تقسیم کنیم.ساندویچ را نصف کردیم،انگار لذت خوردن نصف شده اش ده برابر کاملش بود.چه لذتی داشت گاز زدن ساندویچی که نصفش در دهان او بود.
آن شب تمام شد.آن سال هم تمام شد.حالا چند سالی گذشته،دیگر نه آن سینما هست،نه آن فست فودی هست و نه تو هستی ولی لذت آن گاز هنوز یادم هست...
راستی..چشمایت را هم به خاطر سپرده بودم.آه لعنتی،آن ها هم هنوز یادم هست...
آن شب تمام شد.آن سال هم تمام شد.حالا چند سالی گذشته،دیگر نه آن سینما هست،نه آن فست فودی هست و نه تو هستی ولی لذت آن گاز هنوز یادم هست...
راستی..چشمایت را هم به خاطر سپرده بودم.آه لعنتی،آن ها هم هنوز یادم هست...
۴۶.۵k
۰۷ شهریور ۱۴۰۰