۲پارتی جیمین (پارت آخر)
۲پارتی جیمین (پارت آخر)
هوا ابری بود و کم کم بارون شروع به باریدن کرد
که گوشیم زنگ خورد
ا/ت : آلو
مامان : کجا رفتی دوباره توله سگ زود بیا خونه
ا/ت: مامان من خونه دوستمم فردا بعد مدرسه میام فعلا
مامان : چی کجا وایس......
و تلفنم رو قطع کردم
دیدم جیمین داره به کیوت ترین حالت ممکن سعی می کنه جلوی خندشو بگیره
ا/ت : ای کیوت خر نخند
که دیدم بد تر شروع کرد به خندیدن و منم از خنده اون خندم گرفت .........
همین طور داشتیم به راه رفتمون ادامه می دادیم که متوجه شدیم بارون خیلی شدید شده و سری رفتیم زیر یه سایه بون
ا/ت : واییی حالا چیکار کنیم اصلا کجا بریم
یک دفعه دیدم جیمین کت یونیفرم مدرسش رو در آورد و گرفت روی سر من و خودش
جیمین : با شماره ۳ من حرکت می کنیم
ا/ت : کجا ....؟؟!!
جیمین :۱.۲.۳
و جیمین شروع به دویدن کرد و اصلا جوابم هم نداد همون طور که داشتیم می دویدیم ازش پرسیدم
ا/ت : جیمین داریم کجا میریم
جیمین : خونه ما
ا/ت : مگه مامان بابات خونه نیستن ؟
جیمین : نه
ا/ت : پس کجام ؟
جیمین : طبق معمول رفتن مسافرت .....
پدر و مادر جیمین مدیر های یکی از بزرگ تریننننن شرکت های دنیان و همیشه خدا مسافران و جیمین تو خونه تنهاست ......
رسیدیم خونه جیمین کفشامون رو در آوردیم و رفتیم تو جیمین : ا/ت بیا توی اتاقم
و با هم رفتیم توی اتاق تا رفتیم منو از شونه هام گرفت و نشوند روی صندلی رو به روی آینه
جیمین : همین جا وایسا برم سشوار رو بیارم مو هات خیس شده سرما می خوری فقط ممکنه یک ذره طول بکشه
ا/ت : نه نه اشکال ندارد
جیمین رفت از اتاق بیرون و من رو با اتاقش تنها گذاشت که چشمم به تابلو های کوچیکه و بزرگ روی دیوار و میز افتاد
که عکس جیمین و خانوادش بود ، جیمین خیلی خانوادش رو دوست داره ولی حیف که مامان و بابام براش اصلا وقت نمیذارن ..... داشت به عکس ها نگاه می کردم که چشمم خورد که عکسی که روی میزش بود که نظرم رو جلب خم شدم که با دقت نگاش کنم که دیدم ....... عکس من و جیمینه
عکسه رو برداشتم و وقتی بشتش رو دیدم با برگه تا خورده ای که بهش چسبیده بود رو به رو شدم نامه رو باز کردم و شروع به خوندن نوشته های داخلش کردم
*. .*
این دختری که کنارمه اسمش ا/تس (:
اون اولین و آخرین و حتی بهترین دوست منه و خواهد بود
منو اون از دبیرستان با هم دوستیم و کنار هم میشینیم
و همیشه تو ادرو ها و کمپ های مدرسه ما ترجیح میدیم کنار هم باشیم
راستش یک سالی هست که احساس می کنم می کنم خیلی دوستش دارم ...... البته اون هم منو خیلی دوست داره ولی امسال دوست داشتن من فرا تر از یه دوست داشتن دوستانه و معمولیه
*. .*
جیمین : ا/ت......
سرم رو بر گردوندم و به جیمینی که سشوار دستش بود و متعجب داشت نگام می کرد، نگاه کردم
جیمین : ببین ..... بزار برات توض ...
نداشتم حرفش رو کامل که با سرعت رفتم سمتش و از یقه لباس گرفتمش و لبام رو روی لباش گذاشتم
اولش خودشم تعجب کرد ولی کم کم اونم سشوار رو انداخت و از کمر منو گرفت و فاصله بینمون رو از بین برد و من و خودش رو سمت تخت هدایت کرد و ........
آره دیگه رفتن نماز بخونم که بعدش برن افتاری بخورن بنده خدا ها روزن ماریسون نداشته باشین 😁
این درخواستی یکی از دوستام بود که سرش دهنم رو زینت داد و خب خیلی هم طولانی شد ......
میگم تا اینجا آمدی اگر میشه اون دکمه فالو رو بزن و لایک و کامنت هم بزار مرسی قریونت بشم 🥺🖤🌚
هوا ابری بود و کم کم بارون شروع به باریدن کرد
که گوشیم زنگ خورد
ا/ت : آلو
مامان : کجا رفتی دوباره توله سگ زود بیا خونه
ا/ت: مامان من خونه دوستمم فردا بعد مدرسه میام فعلا
مامان : چی کجا وایس......
و تلفنم رو قطع کردم
دیدم جیمین داره به کیوت ترین حالت ممکن سعی می کنه جلوی خندشو بگیره
ا/ت : ای کیوت خر نخند
که دیدم بد تر شروع کرد به خندیدن و منم از خنده اون خندم گرفت .........
همین طور داشتیم به راه رفتمون ادامه می دادیم که متوجه شدیم بارون خیلی شدید شده و سری رفتیم زیر یه سایه بون
ا/ت : واییی حالا چیکار کنیم اصلا کجا بریم
یک دفعه دیدم جیمین کت یونیفرم مدرسش رو در آورد و گرفت روی سر من و خودش
جیمین : با شماره ۳ من حرکت می کنیم
ا/ت : کجا ....؟؟!!
جیمین :۱.۲.۳
و جیمین شروع به دویدن کرد و اصلا جوابم هم نداد همون طور که داشتیم می دویدیم ازش پرسیدم
ا/ت : جیمین داریم کجا میریم
جیمین : خونه ما
ا/ت : مگه مامان بابات خونه نیستن ؟
جیمین : نه
ا/ت : پس کجام ؟
جیمین : طبق معمول رفتن مسافرت .....
پدر و مادر جیمین مدیر های یکی از بزرگ تریننننن شرکت های دنیان و همیشه خدا مسافران و جیمین تو خونه تنهاست ......
رسیدیم خونه جیمین کفشامون رو در آوردیم و رفتیم تو جیمین : ا/ت بیا توی اتاقم
و با هم رفتیم توی اتاق تا رفتیم منو از شونه هام گرفت و نشوند روی صندلی رو به روی آینه
جیمین : همین جا وایسا برم سشوار رو بیارم مو هات خیس شده سرما می خوری فقط ممکنه یک ذره طول بکشه
ا/ت : نه نه اشکال ندارد
جیمین رفت از اتاق بیرون و من رو با اتاقش تنها گذاشت که چشمم به تابلو های کوچیکه و بزرگ روی دیوار و میز افتاد
که عکس جیمین و خانوادش بود ، جیمین خیلی خانوادش رو دوست داره ولی حیف که مامان و بابام براش اصلا وقت نمیذارن ..... داشت به عکس ها نگاه می کردم که چشمم خورد که عکسی که روی میزش بود که نظرم رو جلب خم شدم که با دقت نگاش کنم که دیدم ....... عکس من و جیمینه
عکسه رو برداشتم و وقتی بشتش رو دیدم با برگه تا خورده ای که بهش چسبیده بود رو به رو شدم نامه رو باز کردم و شروع به خوندن نوشته های داخلش کردم
*. .*
این دختری که کنارمه اسمش ا/تس (:
اون اولین و آخرین و حتی بهترین دوست منه و خواهد بود
منو اون از دبیرستان با هم دوستیم و کنار هم میشینیم
و همیشه تو ادرو ها و کمپ های مدرسه ما ترجیح میدیم کنار هم باشیم
راستش یک سالی هست که احساس می کنم می کنم خیلی دوستش دارم ...... البته اون هم منو خیلی دوست داره ولی امسال دوست داشتن من فرا تر از یه دوست داشتن دوستانه و معمولیه
*. .*
جیمین : ا/ت......
سرم رو بر گردوندم و به جیمینی که سشوار دستش بود و متعجب داشت نگام می کرد، نگاه کردم
جیمین : ببین ..... بزار برات توض ...
نداشتم حرفش رو کامل که با سرعت رفتم سمتش و از یقه لباس گرفتمش و لبام رو روی لباش گذاشتم
اولش خودشم تعجب کرد ولی کم کم اونم سشوار رو انداخت و از کمر منو گرفت و فاصله بینمون رو از بین برد و من و خودش رو سمت تخت هدایت کرد و ........
آره دیگه رفتن نماز بخونم که بعدش برن افتاری بخورن بنده خدا ها روزن ماریسون نداشته باشین 😁
این درخواستی یکی از دوستام بود که سرش دهنم رو زینت داد و خب خیلی هم طولانی شد ......
میگم تا اینجا آمدی اگر میشه اون دکمه فالو رو بزن و لایک و کامنت هم بزار مرسی قریونت بشم 🥺🖤🌚
۱۲.۶k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.