دلتنگی p2

#درخواستی
#چهار_پارتی
#استری_کیدز


ا/ت = من تصمیم گرفتم برگردم ایران...
جونگین = چی...
ا/ت = من میخوام ایدلی رو کنار بزارم و برم ایران ...
لینو = مگه از رو جنازه ی من رد بشی ...
هیونجین = هیچ معلوم هست چی داری میگی ..

/ت = اره خیلی واضحه ...برا امشب بلیط میگرم ...
فیلیکس = //فیلیکس میره گوشی رو از دست ا/ت میگیره // هی هی تند نرو ...
ا/ت = فیلیکس گوشیمو پس بده ...
چان = فیلیکس حق نداری گوشیشو بهش بدی ...
ا/ت = میگم بده //داد میزنه //
هان = //میاد کنار فیلیکس // ا/ت تو نمیتونی ما رو تنها بزاری...
ا/ت= من باید برم پیش پدرو مادرم ... اصلا برام مهم نیست چقدر تلاش کردم که به اینجا برسم ...اصلا مهم نیست که ایران الان چقدر میتونه خطر ناک باشه ...هیچی الان مهم تر از خانوادم نیست ...//همه ی حرف هاشو با گریه و داد میگه // حالا هم گوشیمو پس بده ...
فیلیکس = متاسفم ا/ت فک کنم به مدت نباید گوشی داشته باشی ....
ا/ت = گفتم گوشیمو بده... //یه ضربه به سینه ی فیلیکس میزنه که فیلیکس دردش میگیره...ا/ت بلافاصله از کارش پشیمون میشه و میره سمت فیلیکس ...//
ا/ت = فیلیکس ببخشید ببخشید من اشتباه کردم ...
فیلیکس = اشکال نداره ا/ت
ا/ت = ببخشید من خیلی بی لیاقتم ...ببخشید که عضوی از گروهتونم ...من خیلی خود خواهم ببخشید ... // ا/ت اروم گوشی رو میزاره زمین و میره تو اتاق و درو قفل میکنه//
ویو نویسنده =
ا/ت میره داخل اتاقش و درو قفل میکنه ....اون تمام شبانه روز در حال گریه کردنه و اصلا هم برا خوردن غذا از اتاقش نمیاد بیرون ...یه هفته میگذره و ا/ت تو این یه هفته حتی از اتاق هم نیومده بیرون ...هر روز صدای گریه های ا/ت رو میشد از چشت در اتاقش شنید ...فیلیکس و هان هر روز میرن پشت در اتاق ا/ت و چندین بار ا/ت رو برا خوردن غذا صدا میکنن ولی ا/ت لب به غذا نمیزنه ...تا اینکه یه روز فیلیکس دوباره میره پشت در اتاق ا/ت تا برا غذا صداش کنه ...خیلی عجیب بود ...برعکس دفعه های پیش ایندفعه صدای گریه های ا/ت نمیومد ...فیلیکس نگران و سریع میاد پیش چان ....
فیلیکس = هیونگ هیونگ ...صدای ا/ت در نمیاد ...میترسم بلایی سد خودش اورده باشه ...
چان = وایی نه نه نه ....
//چان همراه با فیلیکس میرن سمت اتاق ا/ت ...چان در میزنه و چند بار ا/ت رو صدا میکنه //
چان = ا/ت ..تق تق تق ...ا/ت ...تق تق تق ...لطفا درو باز کن وگرنه میشکونمش ...
//چان که هیچ صدایی از طرف ا/ت نشنید ناچار شد در رو بشنکه ..با کمک پسرا در رو میشکنه ...بعد از شکوندن در و وارد شدن به اتاق ...ا/ت رو میبینن که بیهوش یه گوشه ی اتاق افتاده ..سریع به سمتش میرن و سریع میرسوننش بیمارستان ...دکتر بعد از معاینه ی ا/ت میاد پیش پسرا //
دیدگاه ها (۵)

دلتنگی p3

دلتنگی p4

دلتنگی p1

part 64

فیک مافیای سیاه من part 3

❣پارت ششم❣ویو جونگکوک: نمیدونم چراوقتی گفت چیزی دیگه ای نمیخ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط