چراما

#چرا_ما
4


اریکا:مرتیکه هیززززز(داد)

کوک:(پوزخند)
داشت بهم کیف میداد(چشمک)

اریکا:(دهنشو باز میکنه که چیزی بگه که متوجه معلم سر کلاس و نگاه هایی رو روی خودش ثبت میکنه و چیزی نمیگه و دهش و میبنده)شانس آوردی جئون وگرنه همینجا مادرت و تو بازار میدیم(ببخشید😁)

کوک:بشین بچه زر زر نکن(پوزخند)

(خلاصه یک هفته میگذره و تو این یک هفته رو مخ بودن پسرا تمومی نداشت و همیشه برای دخترا قلدری و اذیتشون میکردن....
مثلا گردن کلارا همیشه کبود بود....(خودتون بفهمین کار کی بود😄)
هایلی همیشه لبش کبود بود.....(جونن😂)
اریکا همیشه ران های پاش قرمز.....(ای جانم🤦🏻‍♀)
بعله....
که یک شب دخترا به بار میرن و حسابی مست میکنن....و حدود ساعت 3 از بار میزنن بیرون....اریکا یکم هوشیار بود ولی کلارا و هایلی نه....
که پسرا از این فرصت استفاده میکنن و میان و دخترا رو میدزدن....

تهیونگ:بیا خانم کوچولو مال خودمی(پوزخند) (دهن کلارا میگیره و میبرتش تو ون)

کلارا:کیوی....ابتنغغهنغبنهالدلدد(داره حرف میزنه ولی دهنش بسته هست😂😁)

جیمین:جون چه دختری مال خودمی(پوزخند)(دهن هایلی رو میگیره و میبره تو ون)

هایلی:من خا......انینمیخمبخبخنبه(داره حرف میزنه ولی دهنش بسته هست)

کوک:رون و کونت مال منه(استغفرالله😂🤦🏻‍♀)(پوزخند)(دهنش و میگیره و میبیره تو ون)

اریکا:گوزو......نغاغاغهانغاننغانغها(حرف میزنه ولی دهنش بسته است)

تهیونگ:دخترا رو تو ون گذاشتیم و رفتیم سمت عمارت...
از اونجایی که فهمیده بودن ما مافیایم باید میدزدیدیمشون که ما رو لو ندن....
به عمارت رسیدیم و دخترا و بردیم تو عمارت....
و گذاشتیم تو اتاق های خودمون....
و پیششون دراز کشیدیم....
و خوابیدیم.....

صبح:

کلارا:از خواب بلند شدم با چیزی که دیدم....
شوکه شدم....

کلارا:(جیغ)

تهیونگ:دهنت و ببنددددد(داد)(بیدار شد)

کلارا:من اینجا چیکار میکنم؟(نفس نفس)

تهیونگ:آروم باش

کلارا:چطور آروم باشم من اینجا چیکار میکنم؟

تهیونگ:دزدیمت

کلارا:خیلی عوضی هستی...

تهیونگ:تازه شروع شده کلارا...
لباس بپوش و بیا پایین...

کلارا:(سکوت)

کلارا:از تخت بلند شدم...
چرا باید اینجا باشم چرا من و دزدیده...
هایلی و اریکا کجان؟
اوفففف لعنتی....
رفتم کار های لازمه رو انجام دادم و لباس پوشیدم....
و رفتم....
انقدر بزرگ بود نمیدونستم باید کدوم و برم که یهو هایلی رو دیدم...

هایلی:تو خواب ناز بودم که با حس خیسی روی لبم بلند شدم‌ که دیدم....

هایلی:کثافتتتت(جیغ)

جیمین:هوییی اروم(پوزخند)

هایلی:من کجام هوم؟(نفس نفس)

جیمین:عمارت من...

هایلی:خوب میگم چرا اینجام؟

جیمین:دزدیدمت دیگه(پوزخند)

هایلی:(میخواست حرف بزنه که....)

جیمین:دهنت و ببند...
لباس بپوش بیا پایین‌....

(جیمین رفت)

هایلی:دیوثثثث(حرصی)

هایلی:بلند شدم و کار های لازمه رو انجام دادم و لباس پوشیدم....
چرا باید من و بدزده اخه....
اوفففف سریع از اتاق رفتم بیرون احساس گم شدن بهم دست داده بود آنقدر که بزرگ بود که با کلارا رو به رو شدم......

اریکا:بلند شدم که دیدم تو یه اتاق خوشگلیم....و همچنین بزرگ....

ادامه دارد:-)🗿
دیدگاه ها (۲)

#چرا_ما5اریکا:بلند شدم که دیدم تو یه اتاق خوشگلیم.....و همچن...

#چرا_ما3کلارا:با ترس و لرز از اونجا فرار کردم و اومدم تو کلا...

#چرا_ما2‌کلارا:وقتی آخرین حرفمو زدم دهنش و بست و منم کل حواس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط