سکوت دل p
سکوت دل p18
ویو اکانه :
موکا : هردوتون عجیبین . دخترا تو این دوره و زمونه فقط به فکر چسبیدن به پسران . اما شما دوتا انگار خودتونین . تو تنهایی های خودتون بی ریا خوش میگذرونین و به هیچکس کاری ندارین . انگار واسه خودتون یه دنیای جدا از دنیای دیگران ساختین
یه لحظه برگام ریخت . این پسر چقد ادراک داره . فک نمیکردم انقد بتونه قشنگ و پر عمق صحبت کنه . این پسر واقعا موکاس ؟ کلا فرق کرده . هنوز همون غرورو داره اما دیگه مث وقتایی که تو مدرسه هست نیست .
گفتم : ممنون بابت ابراز احساساتت دربارمون
موکا : واقعیت بود
با همون سرخی بحثو عوض کردم : بریم بشینیم ؟
موکا : اره . میزو رزرو کردم . دنبالم بیا
راه افتاد و منم دنبالش رفتم . سر یه میز نشستیم که دوتا بطری الکل و دوتا لیوان بغل هم بود و یه منو اون وسط
موکا صندلیو برام کشید عقب : بشین بانو
باز سرخ شدم و اروم نشستم . اونم روی صندلی نشست . منو رو باز کرد و مشغول انتخاب کردن شد . منم نگاهش کردم . وقتی نگاش میکردم حس عجیبی بهم دست میداد . حس خوبی بود .
موکا بهم نگاه کردم : چرا هی بهم نگاه میکنی ؟ تو مدرسه عم همینقدر جذابم
اروم خندیدم و گفتم : میرم دسشویی دستامو بشورم
موکا : باشه . منتظرتم
رفتم تو دسشویی ، تو آینه خودمو نگاه کردم . ماتم برد . چرا انقد قرمز شدمممممممم ؟
به صورتم تا میتونستم آب یخ زدم . نگاه های موکا ، چهرش ، صداش ، همینجور داشت تو مغزم مرور میشد
و ناخواسته زیر لب گفتم: دوسش دارم .... دوسش دارم
و صدام بلندتر شد : دوسش دارمممم
دستامو شستم و اومدم بیرون اما .... میزو گم کردم .....
ویو اکانه :
موکا : هردوتون عجیبین . دخترا تو این دوره و زمونه فقط به فکر چسبیدن به پسران . اما شما دوتا انگار خودتونین . تو تنهایی های خودتون بی ریا خوش میگذرونین و به هیچکس کاری ندارین . انگار واسه خودتون یه دنیای جدا از دنیای دیگران ساختین
یه لحظه برگام ریخت . این پسر چقد ادراک داره . فک نمیکردم انقد بتونه قشنگ و پر عمق صحبت کنه . این پسر واقعا موکاس ؟ کلا فرق کرده . هنوز همون غرورو داره اما دیگه مث وقتایی که تو مدرسه هست نیست .
گفتم : ممنون بابت ابراز احساساتت دربارمون
موکا : واقعیت بود
با همون سرخی بحثو عوض کردم : بریم بشینیم ؟
موکا : اره . میزو رزرو کردم . دنبالم بیا
راه افتاد و منم دنبالش رفتم . سر یه میز نشستیم که دوتا بطری الکل و دوتا لیوان بغل هم بود و یه منو اون وسط
موکا صندلیو برام کشید عقب : بشین بانو
باز سرخ شدم و اروم نشستم . اونم روی صندلی نشست . منو رو باز کرد و مشغول انتخاب کردن شد . منم نگاهش کردم . وقتی نگاش میکردم حس عجیبی بهم دست میداد . حس خوبی بود .
موکا بهم نگاه کردم : چرا هی بهم نگاه میکنی ؟ تو مدرسه عم همینقدر جذابم
اروم خندیدم و گفتم : میرم دسشویی دستامو بشورم
موکا : باشه . منتظرتم
رفتم تو دسشویی ، تو آینه خودمو نگاه کردم . ماتم برد . چرا انقد قرمز شدمممممممم ؟
به صورتم تا میتونستم آب یخ زدم . نگاه های موکا ، چهرش ، صداش ، همینجور داشت تو مغزم مرور میشد
و ناخواسته زیر لب گفتم: دوسش دارم .... دوسش دارم
و صدام بلندتر شد : دوسش دارمممم
دستامو شستم و اومدم بیرون اما .... میزو گم کردم .....
- ۲.۶k
- ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط