سکوت دل p
سکوت دل p19
ویو اکانه :
میزو گم کردم . وای نه
همینجوری تو سردرگمی با نگرانی راه میرفتم تا اینکه به یه داهرو رسیدم که دو طرفش کلی در بود و صدای آه و ناله زنا میومد...وای نه ... اینجا .... اینجا ....
تو دلم هی موکا رو صدا میزدم
و حس کردم یکی کتفمو گرفت و دم گوشم گف : چرا یه دختر خوشگل مث تو باید اینجا تنها باشه؟ کمک نمیخوای گرل ؟
پشت سرمو نگاه کردم . یه پسر تقریبا ۱۹ ساله قد بلند رو به روم وایساده بود و با پوزخند نگاهم میکرد
کتفمو از دستش کشیدم بیرونو با بی اعتنایی گفتم : ممنون خودم راهو پیدا میکنم
که یهو نفهمیدم چیشد . منو کشید توی یع اتاق و درو قفل کرد و تا میتونستم جیغ میکشیدم و موکا رو صدا میزدم
موک____ که یهو منو بوسید
تقلا کردم ..... تا تونستم تقلا کردم اما دیگه جونی برام نموند . نفسم داشت بند میومد . وقتی ازم جدا شد با تمام توانم جیغ کشیدم : موکااااااااااا
ویو موکا :
مشغول دید زدن منو بودم و منتظر اکانه بودم که یهو یا صدای جیغ ضعیف از اکانه شنیدم . سریع از جام بلند شدم . رفتم سمت دستشویی اما اکانه اونجا نبود . تنها جای خطرناکی که با ذهنم میرسید طبقه ی بالا بود ......
با سرعت تمام به سمت طبقه ی بالا رفتم . یه ثدای جیغ دیگه شنیدم . داد زدم : اکانهههه
صدای بی جونی اومد : موکا
و صدای یه پسر اومد : بس کن اون نمیاد دنبالت
به در کوبیدم : آشغال درو باز کننننن . کثافتتتت
پسره : تچ .... آقاتون اومدن بانو
میدونستم اکانه پست دره بخاطر همین نمیتونستم درو بشکونم . تنها راهش این بود که با یه چیز تیز قفلو باز کنم
تمام جیبامو گشتم تا اینکه چیزی پیدا نکردم . مجبور شدم از جا سوییچیم استفاده که یه سنجاق قفلی داشت . سنجاقو از جاسوییچیم دروورد و درو بزور باز کردم : اکانه ... برو کنار
درو کامل باز کردم و پریدم تو . تفنگمو از توی جیب مخفیم درووردم : همونجا بمون عوضی . اکانه برو پشت سرم
پسره : نه نه این کارا چیه ؟ چرا تفنگ ؟ میتونیم بهتر قضیه رو حل کنیم
عصبی شده بودم . انقدی که اگه دردسر نمیشد همونجا با دستای خودم یارورو خفه میکردم
دست اکانه رو کشیدم و ازونجا رفتم بیرون : بیا بریم
اکانه با بغض منو بغل کرد : موکا ... هققق ...
ازینکه بغلم کرد تعجب کردم و حس کردم سرخ شدم . اروم بغلش کردم و سرشو نوازش کردم : چیزی نیست . من اینجام ....
ویو اکانه :
میزو گم کردم . وای نه
همینجوری تو سردرگمی با نگرانی راه میرفتم تا اینکه به یه داهرو رسیدم که دو طرفش کلی در بود و صدای آه و ناله زنا میومد...وای نه ... اینجا .... اینجا ....
تو دلم هی موکا رو صدا میزدم
و حس کردم یکی کتفمو گرفت و دم گوشم گف : چرا یه دختر خوشگل مث تو باید اینجا تنها باشه؟ کمک نمیخوای گرل ؟
پشت سرمو نگاه کردم . یه پسر تقریبا ۱۹ ساله قد بلند رو به روم وایساده بود و با پوزخند نگاهم میکرد
کتفمو از دستش کشیدم بیرونو با بی اعتنایی گفتم : ممنون خودم راهو پیدا میکنم
که یهو نفهمیدم چیشد . منو کشید توی یع اتاق و درو قفل کرد و تا میتونستم جیغ میکشیدم و موکا رو صدا میزدم
موک____ که یهو منو بوسید
تقلا کردم ..... تا تونستم تقلا کردم اما دیگه جونی برام نموند . نفسم داشت بند میومد . وقتی ازم جدا شد با تمام توانم جیغ کشیدم : موکااااااااااا
ویو موکا :
مشغول دید زدن منو بودم و منتظر اکانه بودم که یهو یا صدای جیغ ضعیف از اکانه شنیدم . سریع از جام بلند شدم . رفتم سمت دستشویی اما اکانه اونجا نبود . تنها جای خطرناکی که با ذهنم میرسید طبقه ی بالا بود ......
با سرعت تمام به سمت طبقه ی بالا رفتم . یه ثدای جیغ دیگه شنیدم . داد زدم : اکانهههه
صدای بی جونی اومد : موکا
و صدای یه پسر اومد : بس کن اون نمیاد دنبالت
به در کوبیدم : آشغال درو باز کننننن . کثافتتتت
پسره : تچ .... آقاتون اومدن بانو
میدونستم اکانه پست دره بخاطر همین نمیتونستم درو بشکونم . تنها راهش این بود که با یه چیز تیز قفلو باز کنم
تمام جیبامو گشتم تا اینکه چیزی پیدا نکردم . مجبور شدم از جا سوییچیم استفاده که یه سنجاق قفلی داشت . سنجاقو از جاسوییچیم دروورد و درو بزور باز کردم : اکانه ... برو کنار
درو کامل باز کردم و پریدم تو . تفنگمو از توی جیب مخفیم درووردم : همونجا بمون عوضی . اکانه برو پشت سرم
پسره : نه نه این کارا چیه ؟ چرا تفنگ ؟ میتونیم بهتر قضیه رو حل کنیم
عصبی شده بودم . انقدی که اگه دردسر نمیشد همونجا با دستای خودم یارورو خفه میکردم
دست اکانه رو کشیدم و ازونجا رفتم بیرون : بیا بریم
اکانه با بغض منو بغل کرد : موکا ... هققق ...
ازینکه بغلم کرد تعجب کردم و حس کردم سرخ شدم . اروم بغلش کردم و سرشو نوازش کردم : چیزی نیست . من اینجام ....
- ۲.۴k
- ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط