part⁴⁵
part⁴⁵
+چی؟...باشه میتونی بری
به سمت اینه تو راهرو رفتم و نگاهی به خودم انداختم،از اینکه سر و وضعم خوبه مطمئن شدم و رفتم پایین،جلوی در ایستاده بود و پشتش به من بود
+آقای کیم؟ چی شما رو به ..
به سمتم برگشت،وضعش داغون بود چشاش پف داشت و پوستش که همیشه به لطافت پوست بچه بود الان داغون و رنگ پریده بود،نگران شدم اما باید خودم رو مسر جلوه میدادم،پس ادامه دادم: چی شما رو به اینجا کشونده؟
_ات من متاسفم*آروم و گرفته
_منو ببخش
آبرویی بالا انداختم:چیشده یک دفعه یاد معذرت خواهی کردن افتادین؟
تو چشاش قطرات اشک طغیان کرد:_ باید اون موقع به حرفت گوش میدادم...اما گول لونا رو خوردم*آروم و گریه
پس فهمیده،اما الان چه فایده،بهم نزدیک شد و دستام رو قفل دستای سردش کرد:_بیا دوباره از نو شروع کنیم...بهم فرصت بده
چرا الان اومدی مردک ها؟(منطقیه:|)میدونی چقدر منتظر بودم که متوجه کثافتکاری های اون مار افعی بشی؟اما تو باهاش تشکیل خانواده دادی و زندگیت رو به بهترین نحوه ادامه دادی،اما من چی؟ اصلا به منم فک کردی؟دستام رو از دستاش کشیدم بیرون و چند قدم عقب رفتم
+دیگه دیره مستر کیم،باید اون موقعی که با گریه بهت التماس میکردم حرفم رو باور کنی...به جونم قسم میخوردم که بچه دار بودم و بچه ی تو توی شکمم بود میومدی،الان خیلی دیره..چون نه بچم رو دارم و نه تو رو نه اون زندگی که میخواستم رو،پس بهتر برگردی پیش زنت و به زندگی عالیت ادامه بدی
_نمیتونم نمیتونم من بدون تو هیچم...*داد و گریه
بی اهمیت به حرفش به سمت پله ها حرکت کردم اما با کشیده شدن دستم توسطش از پشت تو بغلش جای گرفتم،سرش رو برد تو گردنم و با درد لب زد:_لطفا برگرد، من بدون تو میمیرم
به زمین خیره بودم،باید چیکار میکردم..کسی که دوستش دارم داره التماس میکنه برگردم پیشش،اما بعد از یک سال عذاب؟
+ته بیخیال شو..
داشتم حرف میزدم اما با یک حرکت منو به طرف خودش برگردوند بدون هیچ مکث لباش رو لبام قرار داد،تقلا میکردم ولم کنه اما اون خیلی مسر و جدی تر به کارش ادامه میداد،خیلی به هم چسبیده بودیم و کار داشت به جاهای باریک کشیده میشد ،اما با مشتی که تو صورت ته خورد از هم جدا شدیم،
×داری چه گوهی میخوری؟*داد
.......
آشنایی با تو یک حادثه بود،دوست شدن با تو یک انتخاب بود،اما عاشق تو شون خارج از کنترل من بود♡
شرایط:
like:¹⁵
follow:⁹⁸
+چی؟...باشه میتونی بری
به سمت اینه تو راهرو رفتم و نگاهی به خودم انداختم،از اینکه سر و وضعم خوبه مطمئن شدم و رفتم پایین،جلوی در ایستاده بود و پشتش به من بود
+آقای کیم؟ چی شما رو به ..
به سمتم برگشت،وضعش داغون بود چشاش پف داشت و پوستش که همیشه به لطافت پوست بچه بود الان داغون و رنگ پریده بود،نگران شدم اما باید خودم رو مسر جلوه میدادم،پس ادامه دادم: چی شما رو به اینجا کشونده؟
_ات من متاسفم*آروم و گرفته
_منو ببخش
آبرویی بالا انداختم:چیشده یک دفعه یاد معذرت خواهی کردن افتادین؟
تو چشاش قطرات اشک طغیان کرد:_ باید اون موقع به حرفت گوش میدادم...اما گول لونا رو خوردم*آروم و گریه
پس فهمیده،اما الان چه فایده،بهم نزدیک شد و دستام رو قفل دستای سردش کرد:_بیا دوباره از نو شروع کنیم...بهم فرصت بده
چرا الان اومدی مردک ها؟(منطقیه:|)میدونی چقدر منتظر بودم که متوجه کثافتکاری های اون مار افعی بشی؟اما تو باهاش تشکیل خانواده دادی و زندگیت رو به بهترین نحوه ادامه دادی،اما من چی؟ اصلا به منم فک کردی؟دستام رو از دستاش کشیدم بیرون و چند قدم عقب رفتم
+دیگه دیره مستر کیم،باید اون موقعی که با گریه بهت التماس میکردم حرفم رو باور کنی...به جونم قسم میخوردم که بچه دار بودم و بچه ی تو توی شکمم بود میومدی،الان خیلی دیره..چون نه بچم رو دارم و نه تو رو نه اون زندگی که میخواستم رو،پس بهتر برگردی پیش زنت و به زندگی عالیت ادامه بدی
_نمیتونم نمیتونم من بدون تو هیچم...*داد و گریه
بی اهمیت به حرفش به سمت پله ها حرکت کردم اما با کشیده شدن دستم توسطش از پشت تو بغلش جای گرفتم،سرش رو برد تو گردنم و با درد لب زد:_لطفا برگرد، من بدون تو میمیرم
به زمین خیره بودم،باید چیکار میکردم..کسی که دوستش دارم داره التماس میکنه برگردم پیشش،اما بعد از یک سال عذاب؟
+ته بیخیال شو..
داشتم حرف میزدم اما با یک حرکت منو به طرف خودش برگردوند بدون هیچ مکث لباش رو لبام قرار داد،تقلا میکردم ولم کنه اما اون خیلی مسر و جدی تر به کارش ادامه میداد،خیلی به هم چسبیده بودیم و کار داشت به جاهای باریک کشیده میشد ،اما با مشتی که تو صورت ته خورد از هم جدا شدیم،
×داری چه گوهی میخوری؟*داد
.......
آشنایی با تو یک حادثه بود،دوست شدن با تو یک انتخاب بود،اما عاشق تو شون خارج از کنترل من بود♡
شرایط:
like:¹⁵
follow:⁹⁸
۱۱.۳k
۱۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.