part⁴⁶
part⁴⁶
اتمام ویو ات
الکس به سمت ته رفت و یقه اش رو گرفت:×به چه حقی ات رو میبوسی...خرت از پل گذشته باز برگشتی *داد
_من عاشق ات ام و تو نمیتونی هیچ غلطی بکنی*پوزخند
×خفه میشی یا خفه ات کنم...تا چند وقت پیش مثله پروانه دور اون زنیکه میچرخیدی
_اینش دیگه به توی حرومزاده ربطی نداره؟مگه تو کسی هستی؟
الکس بدون هیچ مکثی شروع به مشت زدن تو صورت ته کرد،درگیری بدی اتفاق افتاده بود و دخترک ترسیده بود و نمیتونست اون دوتا رو ازم جدا کنه در کسری از دقیقه صدای شلیک تو عمارت پیچید ته الکس رو هدف گرفته بود
_ امیداورم حتی تو کابوسم هم قیافه نحست رو نبینم
پسر تا خواست ماشه رو بکشه ات سریع جلوش قرار گرفت
ات ویو
+داری چیکار میکنی *بلند
_ات برو اونور
+نمیرم اسلحه رو بیار پایین*یکم بلند
_ات نمیخوام بهت آسیب برسونم
_ات برو او....
+چرا هنوز زنده ای؟*با عصبانیت
_چی؟
+حالم ازت بهم میخوره...از اون روزی که تو دبیرستان کوفتی دیدمت...چرا نمیمیری؟*داد
_ات لط..فا*بغض
+برو به جهنم....ازت متنفرم هرچه سریعتر بمیر که دیگه مجبور نشم بخاطرت درد بکشم....زندگیم رو به گند کشیدی الان برگشتی که چی بشه،الان زنده یا مرده بودنت برام فرق نداره چه برسه به اینکه کنارمی یا نه*داد(زرزیادمیزنه،دورازجونپسرم!)
نمیدونم چرا همچین چیزایی گفتم،من بدون اون میمیرم!حتما لازم بود اینطوری عصبانیتم رو خالی کنم...اون نباید حرفام رو باور کنه....قطعا نمیکنه و مسج تر از قبل دنبالم میوفته،باید همینطور باشه،بهش خیره شدم به امید اینکه با تندی بخواد بهم بتوپه اما اون الان .....دار.ه گریه میکنه؟نه امکان نداره
_باشه..هرچی تو بخوای*آروم اشک ریختن
_در هرصورت زندگی بدون تو اهمیتی برام نداره
به اسلحه تو دستش نگاه کرد،:_حیفه خونت با خون نجس من کثیف شه
+ته....
اسلحه اش رو انداخت که موجب ایجاد شدن صدای بدی شد،برای یک دقیقه ای رو بهم تعظیم کرد:_مرسی که گذاشتی باهات عشق رو تجربه کنم..زندگی با تو و دوست داشننت همه اش برام مثله یک خواب شیرین بود که دلم نمیخواست هیچوقت تموم شه
بهش نزدیک شدم و دستم رو گذاشتم رو شونه اش اما خودش رو عقب کشید،لبخندی زد و با گقتن خداحافظ از خونه زد ببرون،شکه به رفتنش نگاه انداختم....اما من اون حرفا رو از ته دلم نزدم بغضی کوچیکی که داشتم الان داشت خفه ام میکرد،نباید طوریش بشه!
از عمارت رفت بیرون،سریع به دنبالش رفتم و از عمارت زدم بیرون چشمم روش بود که داشت به سمت خیابون حرکت میکرد
+ته تو رو خدا واستا*با داد و گریه ای که تازه در حال اوج گرفتن بود
اما ته حرفام براش اهمیتی نداشت، وارد خیابون شد
+ته نکن تو رو خدا نکن*جیغ
سریع به سمتش دویدم اما با صدای بوق متعدد کامیون و بعد جیغ و داد مردم سرجام خشکم زد
اتمام ویو ات
الکس به سمت ته رفت و یقه اش رو گرفت:×به چه حقی ات رو میبوسی...خرت از پل گذشته باز برگشتی *داد
_من عاشق ات ام و تو نمیتونی هیچ غلطی بکنی*پوزخند
×خفه میشی یا خفه ات کنم...تا چند وقت پیش مثله پروانه دور اون زنیکه میچرخیدی
_اینش دیگه به توی حرومزاده ربطی نداره؟مگه تو کسی هستی؟
الکس بدون هیچ مکثی شروع به مشت زدن تو صورت ته کرد،درگیری بدی اتفاق افتاده بود و دخترک ترسیده بود و نمیتونست اون دوتا رو ازم جدا کنه در کسری از دقیقه صدای شلیک تو عمارت پیچید ته الکس رو هدف گرفته بود
_ امیداورم حتی تو کابوسم هم قیافه نحست رو نبینم
پسر تا خواست ماشه رو بکشه ات سریع جلوش قرار گرفت
ات ویو
+داری چیکار میکنی *بلند
_ات برو اونور
+نمیرم اسلحه رو بیار پایین*یکم بلند
_ات نمیخوام بهت آسیب برسونم
_ات برو او....
+چرا هنوز زنده ای؟*با عصبانیت
_چی؟
+حالم ازت بهم میخوره...از اون روزی که تو دبیرستان کوفتی دیدمت...چرا نمیمیری؟*داد
_ات لط..فا*بغض
+برو به جهنم....ازت متنفرم هرچه سریعتر بمیر که دیگه مجبور نشم بخاطرت درد بکشم....زندگیم رو به گند کشیدی الان برگشتی که چی بشه،الان زنده یا مرده بودنت برام فرق نداره چه برسه به اینکه کنارمی یا نه*داد(زرزیادمیزنه،دورازجونپسرم!)
نمیدونم چرا همچین چیزایی گفتم،من بدون اون میمیرم!حتما لازم بود اینطوری عصبانیتم رو خالی کنم...اون نباید حرفام رو باور کنه....قطعا نمیکنه و مسج تر از قبل دنبالم میوفته،باید همینطور باشه،بهش خیره شدم به امید اینکه با تندی بخواد بهم بتوپه اما اون الان .....دار.ه گریه میکنه؟نه امکان نداره
_باشه..هرچی تو بخوای*آروم اشک ریختن
_در هرصورت زندگی بدون تو اهمیتی برام نداره
به اسلحه تو دستش نگاه کرد،:_حیفه خونت با خون نجس من کثیف شه
+ته....
اسلحه اش رو انداخت که موجب ایجاد شدن صدای بدی شد،برای یک دقیقه ای رو بهم تعظیم کرد:_مرسی که گذاشتی باهات عشق رو تجربه کنم..زندگی با تو و دوست داشننت همه اش برام مثله یک خواب شیرین بود که دلم نمیخواست هیچوقت تموم شه
بهش نزدیک شدم و دستم رو گذاشتم رو شونه اش اما خودش رو عقب کشید،لبخندی زد و با گقتن خداحافظ از خونه زد ببرون،شکه به رفتنش نگاه انداختم....اما من اون حرفا رو از ته دلم نزدم بغضی کوچیکی که داشتم الان داشت خفه ام میکرد،نباید طوریش بشه!
از عمارت رفت بیرون،سریع به دنبالش رفتم و از عمارت زدم بیرون چشمم روش بود که داشت به سمت خیابون حرکت میکرد
+ته تو رو خدا واستا*با داد و گریه ای که تازه در حال اوج گرفتن بود
اما ته حرفام براش اهمیتی نداشت، وارد خیابون شد
+ته نکن تو رو خدا نکن*جیغ
سریع به سمتش دویدم اما با صدای بوق متعدد کامیون و بعد جیغ و داد مردم سرجام خشکم زد
۱۳.۶k
۱۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.