رمان یادت باشد ۹۷

#رمان_یادت_باشد #پارت_نود_و_هفت
پنجشنبه عروسی کردیم و دوشنبه برای ماه عسل با قطار عازم مشهد شدیم باران شدیدی می آمد اولین باری بود که با هم مشهد می‌رفتیم از پله‌های قطار که بالا می رفتیم هر دو از نم نم باران خیس شده بودیم با راهنمایی مدیر کاروان به سمت کوپه خودمان راه افتادیم مدیر کاروان که جلوتر از ما بود به حمید گفت آقای سیاهکالی یه زحمت براتون داشتم به جز شما بقیه ی کسانی که تو کاروان همراهمون آمدن سن و سال دار هستند اگه میشه تو سفر کمک حالشون باشین همینطور هم شد حمید در طول سفر دست راست همه شد هر جا که نیاز بود به آنها کمک می کرد. بیشتر زمانی که داخل قطار بودیم داخل کوپه نمی‌نشستیم راهروی قطار سر پا بیرون نگاه می‌کردیم و صحبت می کردیم گاهی اوقات حرفی نبود سکوت می کردیم و آن را روی شیشه های مه گرفته قطار نقاشی می‌کردیم از خوشحالی شروع زندگی مشترک مان سر از پا نمی‌شناختم مسیر، چشم بر هم زدنی تمام شد. هم صحبتی با حمید به حدی برایم شیرین بود که متوجه گذر زمان نبودم مطمئن بودم این جاده بدون حمید به جایی نمی‌رسد خیالم راحت بود که بودنش یک بودن همیشگی است تکیه گاه محکمی که مثل کوه پشتم ایستاده و عشق بی پایان که تمام درهای بسته را به آسانی باز می‌کرد فکر می‌کردم عشق ما هیچ وقت شبیه قصه های کودکی نمی‌شود که کلاغ قصه به خانه اش نمی رسید. ماه عسل که زیر سایه امام رضا نقطه ی آغاز ما شد. سفری ساده و فراموش نشدنی که تک تک لحظاتش برایم عزیز و عجیب بود از قطار پیاده شدیم به سمت هتل رفتیم هوای مشهد هم بارانی
#مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #یادت_باشه
دیدگاه ها (۱)

رمان یادت باشد ۹۸

رمان یادت باشد ۹۹

رمان یادت باشد ۹۶

رمان یادت باشد ۹۵

وانشات اینوماکی//پارت۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط