رمان یادت باشد ۹۵

#رمان_یادت_باشد #پارت_نود_و_پنج
شوخی گفتم انقدر رفیق داری می ترسم شب عروسی مشغول این ها بشی منو فراموش کنی حمید ششمین فرزند خانواده بود که ازدواج می‌کرد برای همین در خانواده آنها این چیزها تازگی نداشت و برایشان عادی شده بود در خانواده ما اینطور نبود و اولین فرزند خانواده بودم که ازدواج می‌کرد صبح روز عروسی که می‌خواستم برم آرایشگاه پدر و مادرم خیلی گریه کردن خودم هم از چند روز قبل اضطراب عجیب گرفته بودم خواب به چشمم نمی آمد وقتی دیدم این همه مضطرب و نا آرامم چاره کار را در توسل و توکل دیدم یه کاغذ برداشتم و گفتم خدایا من از ورود به زندگی مشترک میترسم کمکم کن که بهترین زندگی رو داشته باشم. دست‌نوشته را بین صفحات قرآن گذاشتم این کار خیلی به آرامشم کمک کرد حمید از ساعت ۶ غروب دنبالم آمد می دانست گل رز و مریم دوست دارم یک دسته گل با ۱۰ شاخه گل رز و ۶ شاخه گل مریم برایم خریده بود کت و شلواری که خریده بودیم را پوشیده بود از همیشه خوش تیپ تر و تو دل برو تر شده بود ماشین عروسیمان پراید بود خیلی هم ساده تزئین شده بود آتلیه را به اصرار من آمد خانمی که می‌خواست از ما عکس بگیرد حجاب چندان جالبی نداشت. انقدر حمید سنگین رفتار کرد خودش متوجه شد که خودش را عوض کرد عروسی خیلی خوبی داشتیم همیشه به خودم می‌گفتم که از عروسی راضی بودم هم گناه نبود هم ساده بود هم دلخوری پیش نیامد چون خیلی از عروسی‌ها به خصوص وصلت های فامیلی به خاطر مسائل پیش پا افتاده ناراحتی به وجود می‌آمد ولی عروسی ما.... #مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #یادت_باشه
دیدگاه ها (۲)

رمان یادت باشد ۹۶

رمان یادت باشد ۹۷

رمان یادت باشد ۹۴

رمان یادت باشد ۹۳

CHERRY BLOSSOM Part 3۲صبح یه نور کمرنگ از پنجره افتاد تو اتا...

هنرمند سعید رضاصفت تهیه کننده ، کارگردان ، بازیگر

هنرمند سعید. رضاصفت تهیه کننده ، کارگردان ، بازیگر

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط