رمان یادت باشد ۹۹
#رمان_یادت_باشد #پارت_نود_و_نه
حالم بد بود و به اسم قرصی که گرفته بود دقت نکردم هر روز دو بار قرص می خوردم ولی حالم بدتر می شد با خودم گفتم قرص هم قرص های قدیم وقتی رسیدیم قزوین متوجه شدم داستان از چه قرار است متصدی داروخانه به خاطر مراجعات زیاد به اشتباه قرص بیماری های عفونی را به جای مسکن به حمید داده بود.
خانه ما در کوچه ای بود که یک سمت آن به خیابان نواب و سمت دیگر به خیابان هادی آباد منتهی می شد اکثر خانه ها یک یا دو طبقه بودند. خانه هایی قدیمی که اگر وسط ظهر در کوچه راه می رفتی از اکثرشان بوی ناب غذاهای اصیل ایرانی از قورمه سبزی گرفته تا آبگوشت تا هفت خانه آن طرف تر می پیچید بویی که هوش از سر آدم می برد. حمید تنها پاسدار ساکن این کوچه بود. برای همین خیلی تاکید می کرد حواسمان به حرف ها و رفتارمان باشد. انتظار داشت چون ما نمونه ی یک خانواده پاسدار هستیم باید مراقب رفتارمان باشیم. میگفت نکنه بلند بلند حرف بزنی کسی صداتو از پنجره کوچه بشنوه وقتی آیفون رو جواب میدی آروم حرف بزن از دست من عصبانی شدی با نگاهت عصبانیتت رو برسون صداتو بالا نبر که کسی بشنوه. صدای تلویزیون ما همیشه روی پنج بود تا حدی در منزل آرام صحبت می کردیم که صاحب خانه خیلی از اوقات فکر می کرد خانه نیستیم. بعد از برگشت در حال جابه جا کردن وسایل سفر مشهد بودم که صدای حاج خانم کشاورز زن صاحب خانه را دم پله ها شنیدم مامان فرزانه یه لحظه میای دخترم؟ از لفظ مامان گفتنش هم متعجب شده بودم و هم خنده ام گرفته بود. برایمان یک ظرف غذا آورده بود به من
#مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #یادت_باشه
حالم بد بود و به اسم قرصی که گرفته بود دقت نکردم هر روز دو بار قرص می خوردم ولی حالم بدتر می شد با خودم گفتم قرص هم قرص های قدیم وقتی رسیدیم قزوین متوجه شدم داستان از چه قرار است متصدی داروخانه به خاطر مراجعات زیاد به اشتباه قرص بیماری های عفونی را به جای مسکن به حمید داده بود.
خانه ما در کوچه ای بود که یک سمت آن به خیابان نواب و سمت دیگر به خیابان هادی آباد منتهی می شد اکثر خانه ها یک یا دو طبقه بودند. خانه هایی قدیمی که اگر وسط ظهر در کوچه راه می رفتی از اکثرشان بوی ناب غذاهای اصیل ایرانی از قورمه سبزی گرفته تا آبگوشت تا هفت خانه آن طرف تر می پیچید بویی که هوش از سر آدم می برد. حمید تنها پاسدار ساکن این کوچه بود. برای همین خیلی تاکید می کرد حواسمان به حرف ها و رفتارمان باشد. انتظار داشت چون ما نمونه ی یک خانواده پاسدار هستیم باید مراقب رفتارمان باشیم. میگفت نکنه بلند بلند حرف بزنی کسی صداتو از پنجره کوچه بشنوه وقتی آیفون رو جواب میدی آروم حرف بزن از دست من عصبانی شدی با نگاهت عصبانیتت رو برسون صداتو بالا نبر که کسی بشنوه. صدای تلویزیون ما همیشه روی پنج بود تا حدی در منزل آرام صحبت می کردیم که صاحب خانه خیلی از اوقات فکر می کرد خانه نیستیم. بعد از برگشت در حال جابه جا کردن وسایل سفر مشهد بودم که صدای حاج خانم کشاورز زن صاحب خانه را دم پله ها شنیدم مامان فرزانه یه لحظه میای دخترم؟ از لفظ مامان گفتنش هم متعجب شده بودم و هم خنده ام گرفته بود. برایمان یک ظرف غذا آورده بود به من
#مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #یادت_باشه
۱۱.۶k
۲۵ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.