هفتآسمون

#هفت_آسمون
#پارت_35🥺

💕روز عقد💕

دیانا🥺

ساعت ۵ بود همه ی دخترا اومدن پیشم
آماده شدیم من رفتم حموم و بعد 45 دقیقه اومدم بیرون رفتم تو اتاقم دخترا نبودن لباسم و کفشم و دسبندم رو تخت
و لوازم آرایشم هم رو میز قشنگ چیدن
خیلی استرس داشتم رفتم آرایش کردم
خیلی خوشگل شدم با یه رژ زرشکی پر رنگ آرایشم تموم شد
لباسام و پوشیدم یه ساپورت سفید پوشیدم با لباسم، لباسم بلند بود تا روی پاهام تور نبود ولی خیلی خوشگل بود آستین هاش بلند بود و از آرنج تا مچ پفی بود مدل فانوسی دستبند رو دست کردم موهامم عسل شینیون کرد بلد بود
بالا درس نکرد پاییت بود و یکمی هم روی شونم ریخته بود شال سفید حریرم
رو روی سرم انداختم کفش پاشنه بلدمم برداشتم و رفتم تو حال بچه ها دهنشون باز مونده بود
نیکا= واو دیانااااااااا
عسل=مثل یه تیکه ماه شدی عشقمممممم
پانیذ= بش نگو عشقم به شوهرش بر میخوره
همه زدیم زیر خنده بچه ها برام اسفند دود کردن ساعت ٨ بود که گفتن ارسلان میاد دنبالم و باهم میریم مهذر
اومد رفتیم دم در وااای خدا چقد کت و شلوار بش میااااد😍✨
رفتم سوار شدم و اومد سوار شد بچه ها هم پشت سرمون داشتن میومدن
+ خیلی خوشگل شدیااا خانمم
_ شما که شاخ شمشاد شدید اقاییم
+چاکرتم
هیچی نگفتم و فقط نگاش میکردم رسیدیم مهذر فضای باز بود و خیلی قشنگ بود(ینی توی حیاط ش سفره انداختن) شناسنامه هامون رو دادیم به حاج آقا و نشستیم رو صندلی بالای سرمون نیکا و ژاتیس یه چیز توری نگه داشته بودن و پانیذ قند به هم میزد
ما هم قرآن رو باز کردیم و دوتامون نگه داشتیم
حاج اقا چیزای مربوطه رو گفت و
حاج آقا= دوشیزه مکرمه خانم دیانا رحیمی فرزند بابک آیا به بنده وکالت می‌دهید شما را با مهریه معلوم و یک شاخه گل رز به عقد دائم آقای ارسلان کاشی فرزند مرحوم علیرضا دربیاورم آیا بنده وکیلم؟
پانیذ= عروس رفته گل بچینه
حاج آقا= برای بار دوم عرض میکنم آیا بنده وکیلم
خاله زیبا= عروس رفته گلاب بیاره
حاج آقا=عروس خانم برای بار آخر عرض میکنم آیا بنده وکیلم؟
خیلی استرس داشتم الان باید میگفتم
_ با اجازه پدر و مادرم و بزرگترای جمع..... بله
همه کل می‌کشیدن و دست میزدن حالا از ارسلان میپرسیدن سفره بالا سرمون رو جمع کردن.......

💕❤️💕❤️💕❤️💕❤️💕❤️

ارسلان🥺

حاج آقا= آقای ارسلان کاشی فرزند مرحوم علیرضا آیا....
حاج آقا داشت صحبت می‌کرد که دیدم.........


ادامه دارد.......


اصکی=اتحاد👸
دیدگاه ها (۱۷)

#هفت_آسمون😍#پارت_36💕ارسلان💕حاج آقا= آقای ارسلان کاشی فرزند م...

#هفت_آسمون♥️#پارت_37❤️دیانا💕بعد آتلیه رفتیم به سمت بستنی فرو...

#هفت_آسمون🤍#پارت_34💜دیانا✨🥺صبح با صدای مامانم از خواب بلند ش...

#هفت_آسمون💕#پارت_33💕دیانا🤍نشستیم که بعد چند دقیقه دایی ارسلا...

رمان بغلی من پارت ۴۸یاشار: کت شلوار خوشگلمو( عکسشو میزارم)...

نام فیک: عشق مخفیPart: 43ویو جیمین*من رفتم ارایشگاه و...خلاص...

ویو ا /تکه یهو دستش رو گذاشت روی رون پام و فشار داد و گفت بی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط