🥀فصل دوم پارت 50🥀
🥀فصل دوم پارت 50🥀
وارده خونه مادرش شد و راهرو رو تی کرد وارده سالون شد با دیدنه مادر و پدرش که رویه صندلی بسته بودن شکه سره جاش وایستاد بود
انیوپ: اوووو خانم پارک همسر پارک جیمین خوش اومدی قهوه نمیخوری
ات که شکه سره جاش وایستاد بود به انیوپ نگاه کرد انیوپ رویه مبل نشسته بود و قهوه میخورد انیوپ لیوان قهوه رو گذشت رویه میز و از رویه مبل بلند شد سمته ات رفت خیلی ترسیده بود ترس وجودش رو گرفته بود
انیوپ : خیلی خوشگل شدی
موهای ات رو از شونش جم کرد و پشته شونش انداخت اون خیلی ترسیده بود و هیچ کاری نمی کرد
انیوپ : هالا چرا ترسیدی
بلخره به خودش جرعتی داد و گفت
ات : دسته کسیفتو بهم نزد چیکار میکنی پدر و مادرم رو باز کن
انیوپ : خدا یا وقتی باهام حرف میزنی انگار دنیا رو بهم میدن
ات : حرفو نپیچون بگو دیگه چرا مادر و پدرم رو گرفتی اگه جیمین
با صدایه بلند حرفایه ات رو قط کرد
انیوپ : جیمین جیمین جیمین کافیه دیگه اگه میخواهی پدر و مادرت رو نجات بدی دنبالم بیا
انیوپ بعد از حرفش راه اوتاقم سمته اوتاق ات و ات هم دنبالش رقت
انیوپ وارده اوتاق شد و رویه تخت نشست
ات : بگو دیگه چی میخواهی
انیوپ : تورو میخواهم
ات با ناله و صدایه بلند گفت
ات : کافیه دیگه تو چتور تویه آیینه به خودت نگاه میکنی ها جیمین ترو دوسته صمیمی خودش میدونستم اما تو چیکار کردی
انیوپ از رویه تخت بلند شد و به طرفش اومد چونش رو آنقدر سفت گرفت
انیوپ : اون منو دوسته خودش میدونست اون فقد مصله یه خدمتکار ازم مار میکشید
که ات دستشو گذاشت رویه دستش با بی صدایی گفت
ات : ولم کن ع*وضی
انیوپ : باشه
چونش رو ول کرد ات سرشو انداخت پایین و صرفه کرد
انیوپ : اگه میخواهی جون پدر و مادرت رو نجات بدی بگو مواد های من کجان
ات : من چیزی نمیدونم
سیلی محکمی بهش زد که باعث اوفتادنش رویه زمین شد موهاش بهم ریخت و گنجه لبش زخمی شد این بار انیوپ : صداشون بالا تر برد
انیوپ : یا میگی یا با مادر و پدرم خداهافظی کن
اصلحه رو از کمربدش در آورد و رفت سمته اما ات مانه رفتنش شد دستشو گرفت
ات : باشه بهت میگم اما پدر و مادرم رو باز کن و از این خونه برم بیرون بعدش بهت میگم
انیوپ : خندیی کرد و گفت : باشه اما اگه دروغ بگی اینبار یه گلوله تویه مخشون شلیک میکنم
گوشیش ر برداشت به یکی از دست بترسی گفت اون ها هم پدر و مادرش رو از رویه صندلی بار کردم و از خونه خارج شدن بلافاصله پدر ات که از خونه دور شد به هیونجین زنگ زد ماجرا رو بهش تعریف کرد و بدون اینکه جیمین خبر دار بشه موضوع رو هل کنن
《《《《《《《《《《《《《《《
انیوپ: خوب خانم خوشگله بگه گوشیم
یوهی لیوان رو میز رو برداشت و شکستش یکی از خوده شیشه رو برداشت و پوشتش قائم کرد
ات : نمی گم
انیوپ عصبی بلند شد و به طرفش اومد
انیوپ : چرا لیوان رو شکستی ها پس نمیخواهی بگی که مواد کجاست
بهش نزدیک شد و دستاشو برو لایه موهایه ات سفت تویه دستش موهاش رو گرفت و به طرفه پایین کشید ات که دردش اومده بود یه دستش رو گذشت رویه دسته انیوپ
ات : اخخخ نکن
انیوپ : بگو دیگه (با داد)
اما بازم ات هیچی نگفت باری دیگیری انیوپ دستشو بالا برو و سیلی محکمی بهش زد و اوفتاد زمین
انیوپ: یا میگی یا تا هد مرگ کتک میخوری بگو دیگه
ات دیگه توانی برایه درد نداشت چون با کتک خوردن داغون میشد انا بازم چیزی نگفت که این بار انیوپ با لکتی به به شکمش زد ات اوفتاد رویه زمین و صرفه کرد
انیوپ : بگو دیگه
بت بی صدایی و نفس زدن گفت
ات : تویه خونه باغ
انیوپ : کدومش
ات : خونه باغ من و جیمین
انیوپ ات رو از رویه زمین بلند کرد ات دستشو پس زد و عقل رفت
انیوپ: خوب دیگه بریم
دستشو گرفت و دنباله خودش کشوند انا ات همش میخواست دستشو از دستش جدا کنه اما انیوپ ول نمیکرد تا اینکه دهنشو گذاشت رویه دسته انیوپ و گازش گرفت انیوپ به طرفش نگاه کرد و بهش نزدیک شد تا حدی که خورد به دیوار و انیوپ مچ دستاش رو گرفت به دیوار چشسپوند میخواست لباشو ببوسه که ات صورتشو رو طرفه دیگی چرخوند
ادامه دارد
وارده خونه مادرش شد و راهرو رو تی کرد وارده سالون شد با دیدنه مادر و پدرش که رویه صندلی بسته بودن شکه سره جاش وایستاد بود
انیوپ: اوووو خانم پارک همسر پارک جیمین خوش اومدی قهوه نمیخوری
ات که شکه سره جاش وایستاد بود به انیوپ نگاه کرد انیوپ رویه مبل نشسته بود و قهوه میخورد انیوپ لیوان قهوه رو گذشت رویه میز و از رویه مبل بلند شد سمته ات رفت خیلی ترسیده بود ترس وجودش رو گرفته بود
انیوپ : خیلی خوشگل شدی
موهای ات رو از شونش جم کرد و پشته شونش انداخت اون خیلی ترسیده بود و هیچ کاری نمی کرد
انیوپ : هالا چرا ترسیدی
بلخره به خودش جرعتی داد و گفت
ات : دسته کسیفتو بهم نزد چیکار میکنی پدر و مادرم رو باز کن
انیوپ : خدا یا وقتی باهام حرف میزنی انگار دنیا رو بهم میدن
ات : حرفو نپیچون بگو دیگه چرا مادر و پدرم رو گرفتی اگه جیمین
با صدایه بلند حرفایه ات رو قط کرد
انیوپ : جیمین جیمین جیمین کافیه دیگه اگه میخواهی پدر و مادرت رو نجات بدی دنبالم بیا
انیوپ بعد از حرفش راه اوتاقم سمته اوتاق ات و ات هم دنبالش رقت
انیوپ وارده اوتاق شد و رویه تخت نشست
ات : بگو دیگه چی میخواهی
انیوپ : تورو میخواهم
ات با ناله و صدایه بلند گفت
ات : کافیه دیگه تو چتور تویه آیینه به خودت نگاه میکنی ها جیمین ترو دوسته صمیمی خودش میدونستم اما تو چیکار کردی
انیوپ از رویه تخت بلند شد و به طرفش اومد چونش رو آنقدر سفت گرفت
انیوپ : اون منو دوسته خودش میدونست اون فقد مصله یه خدمتکار ازم مار میکشید
که ات دستشو گذاشت رویه دستش با بی صدایی گفت
ات : ولم کن ع*وضی
انیوپ : باشه
چونش رو ول کرد ات سرشو انداخت پایین و صرفه کرد
انیوپ : اگه میخواهی جون پدر و مادرت رو نجات بدی بگو مواد های من کجان
ات : من چیزی نمیدونم
سیلی محکمی بهش زد که باعث اوفتادنش رویه زمین شد موهاش بهم ریخت و گنجه لبش زخمی شد این بار انیوپ : صداشون بالا تر برد
انیوپ : یا میگی یا با مادر و پدرم خداهافظی کن
اصلحه رو از کمربدش در آورد و رفت سمته اما ات مانه رفتنش شد دستشو گرفت
ات : باشه بهت میگم اما پدر و مادرم رو باز کن و از این خونه برم بیرون بعدش بهت میگم
انیوپ : خندیی کرد و گفت : باشه اما اگه دروغ بگی اینبار یه گلوله تویه مخشون شلیک میکنم
گوشیش ر برداشت به یکی از دست بترسی گفت اون ها هم پدر و مادرش رو از رویه صندلی بار کردم و از خونه خارج شدن بلافاصله پدر ات که از خونه دور شد به هیونجین زنگ زد ماجرا رو بهش تعریف کرد و بدون اینکه جیمین خبر دار بشه موضوع رو هل کنن
《《《《《《《《《《《《《《《
انیوپ: خوب خانم خوشگله بگه گوشیم
یوهی لیوان رو میز رو برداشت و شکستش یکی از خوده شیشه رو برداشت و پوشتش قائم کرد
ات : نمی گم
انیوپ عصبی بلند شد و به طرفش اومد
انیوپ : چرا لیوان رو شکستی ها پس نمیخواهی بگی که مواد کجاست
بهش نزدیک شد و دستاشو برو لایه موهایه ات سفت تویه دستش موهاش رو گرفت و به طرفه پایین کشید ات که دردش اومده بود یه دستش رو گذشت رویه دسته انیوپ
ات : اخخخ نکن
انیوپ : بگو دیگه (با داد)
اما بازم ات هیچی نگفت باری دیگیری انیوپ دستشو بالا برو و سیلی محکمی بهش زد و اوفتاد زمین
انیوپ: یا میگی یا تا هد مرگ کتک میخوری بگو دیگه
ات دیگه توانی برایه درد نداشت چون با کتک خوردن داغون میشد انا بازم چیزی نگفت که این بار انیوپ با لکتی به به شکمش زد ات اوفتاد رویه زمین و صرفه کرد
انیوپ : بگو دیگه
بت بی صدایی و نفس زدن گفت
ات : تویه خونه باغ
انیوپ : کدومش
ات : خونه باغ من و جیمین
انیوپ ات رو از رویه زمین بلند کرد ات دستشو پس زد و عقل رفت
انیوپ: خوب دیگه بریم
دستشو گرفت و دنباله خودش کشوند انا ات همش میخواست دستشو از دستش جدا کنه اما انیوپ ول نمیکرد تا اینکه دهنشو گذاشت رویه دسته انیوپ و گازش گرفت انیوپ به طرفش نگاه کرد و بهش نزدیک شد تا حدی که خورد به دیوار و انیوپ مچ دستاش رو گرفت به دیوار چشسپوند میخواست لباشو ببوسه که ات صورتشو رو طرفه دیگی چرخوند
ادامه دارد
۶۲۴
۱۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.