🥀فصل دوم پارت 51🥀
🥀فصل دوم پارت 51🥀
صورتش رو ترفه دیگی چرخوند تا انیوپ نتونه لباش رو بوس کنه انیوپ با این کاره ات خودش گرفت
انیوپ : جه جوری میخوای بوست کنم
ترس هولش کرده بود و با نفس های تندش که باعث بالا رفته سینش میشد فقد به طرفه مقابلش خیره شده بود انیوپ ازش فاصله گرفت و مچ دستش رو گرفت دنباله خودش تا ماشنیش ات رو کشوند ات هم همش دستشو هول میداد اما نمیتونست خودش رو از دستش آزاد کنه
هیونجین: ولش کنع*وضی
با صدایه بلند هیونجین انیوپ نگاهش رو بهش داد و ات از فرصت استفاده کرد دستشو از دسته انیوپ کشید که ات اوفتاد زمین انیوپ زود دستشو دوباره گرفت و سوار ماشین شدن ات بازم دسته انیوپ رو گاز گرفت و از ماشین خودش رو بیرون انداخت که باعث زخمی شونه بدنش شد انیوپ وقت نداشت که دنبالش بیاد هیونجین خودش رو به ات رسوند نگاهش رو داد سمته ماشین انیوپ که با سرعت به جلو حرکت کرد
هیونجین : ات خوبی
نگاهش رو داد سمته هیوجین بغضش از گلوش زد نمی شد و چشماش رو از اشک شد گریه با صدایه بلند کرد
ات : هیونجین (با گریه )
هیونجین کنارش نشست و اون در اغوشش گرفت ات هم با صدایه بلند گریه میکرد
ات : هیونجین هق اگه تو نبودی هق هر بلای ممکن بود سرم بیاد
هیونجین دستش رو نوازش بار رویه موهاش کشید و گفت
هیوجین : انا اومدم گریه نکن
ات با همون گریه اش گفت
ات : اگه هق جیمین خبر دار هق بشه چی
هیونجین: نگران نباش پاشو بریم خونت دیگه داره شل میشه ببین زخمی هم شدی
هیونجین و ات از رویه زمین بلند شدن با تمایی که به هیونجین اومد سکوت کرد گوشی رو گذاشت رویه گوشش و گفت
هیونجین : بله داداش
جیمین : میدونم که ات پیشه تو هستش پس بدونه حرفه دیگی زود بیا عمارت
حتی صبر نکرد هیونجین حرفی بزنه و تماس رو قط کرد
آت : چیشده کی بود
هیونجین: جیمین بود زود باش بریم
ات نگرانش و ترسش پیشتر شد
《《《《《《《《《《《
جلویه در عمارت جیمین بودن ات خیلی خیلی نترسید نمیدونست که چی بگه و چیکار کنه هیونجنی دستش گذاشت رویه دست ات و گفت
هیونجین : چیزی نیست بیا بریم
وارده عمارت شدن و راهیه سالون شدن
همه نشسته بود و جیمین عصبی داشت میگفت تویه سالون وقتی ات و هیونجین رو دید به طرفش اومد ات جرعتی به خودش داد و شروع به حرف زدن کرد
ات : جیمین
اما با سیلی که از حیمین خورد صورتش به طرفه دیگی چرخید دستشو گذاشت رویه گونش معشوقش بهش نگاه کرد
جیمین : کدوم گوری بودی ها این عکسا چیه
ات من شوکه بهش نگاه میکردم به عکسها نگاهی انداختم همون جایی که انیوپ میخواست بزور بوسم کنه رو دید و و اونجایی که هیونجین منو بغل کرده بود از اونجا عکس گرفته بودن
ات: جیمین ببین بخدا این
جیمین : خفشو (با داد)
هانا : هی ع*وضی حداقل گوش بده که چی میگیه
جیهون : به تو ربطی نداره ما دخالت نمیکنیم
جیمین با اون چهره عصبی اش به هیونجین نگاهی کرد
جیمین: از تو دیگه همچین انتظاری نداشتم
و بدونه حرفه دیگی از کناره ات و هیونجین رد شد ات با سرعت به سمتش رفت با داد و صدایه بلند گفت
ات: جیمین ترو خدا نرو حداقل به حرفام گوش کن
جیمین بدونه گوش کردنه بهش سوار ماشینش شد و دستشو گذاشت رویه پدال ماشین و با سرعت راه اوفتاد آت هم دنباله ماشینش دواید اما حیمین حتی نگاهی ام بهش ننداخت با سرعت از دروازه عمارت خارج شد همسرش از شدته دویدن پاش پیچ خورد و اوفتاد رویه زمین
ادامه دارد
ببخشید امروز نمیتونم دیگه بزارم چون مهمون داریم و کارایه مهمونا رو خودتون میدونید
صورتش رو ترفه دیگی چرخوند تا انیوپ نتونه لباش رو بوس کنه انیوپ با این کاره ات خودش گرفت
انیوپ : جه جوری میخوای بوست کنم
ترس هولش کرده بود و با نفس های تندش که باعث بالا رفته سینش میشد فقد به طرفه مقابلش خیره شده بود انیوپ ازش فاصله گرفت و مچ دستش رو گرفت دنباله خودش تا ماشنیش ات رو کشوند ات هم همش دستشو هول میداد اما نمیتونست خودش رو از دستش آزاد کنه
هیونجین: ولش کنع*وضی
با صدایه بلند هیونجین انیوپ نگاهش رو بهش داد و ات از فرصت استفاده کرد دستشو از دسته انیوپ کشید که ات اوفتاد زمین انیوپ زود دستشو دوباره گرفت و سوار ماشین شدن ات بازم دسته انیوپ رو گاز گرفت و از ماشین خودش رو بیرون انداخت که باعث زخمی شونه بدنش شد انیوپ وقت نداشت که دنبالش بیاد هیونجین خودش رو به ات رسوند نگاهش رو داد سمته ماشین انیوپ که با سرعت به جلو حرکت کرد
هیونجین : ات خوبی
نگاهش رو داد سمته هیوجین بغضش از گلوش زد نمی شد و چشماش رو از اشک شد گریه با صدایه بلند کرد
ات : هیونجین (با گریه )
هیونجین کنارش نشست و اون در اغوشش گرفت ات هم با صدایه بلند گریه میکرد
ات : هیونجین هق اگه تو نبودی هق هر بلای ممکن بود سرم بیاد
هیونجین دستش رو نوازش بار رویه موهاش کشید و گفت
هیوجین : انا اومدم گریه نکن
ات با همون گریه اش گفت
ات : اگه هق جیمین خبر دار هق بشه چی
هیونجین: نگران نباش پاشو بریم خونت دیگه داره شل میشه ببین زخمی هم شدی
هیونجین و ات از رویه زمین بلند شدن با تمایی که به هیونجین اومد سکوت کرد گوشی رو گذاشت رویه گوشش و گفت
هیونجین : بله داداش
جیمین : میدونم که ات پیشه تو هستش پس بدونه حرفه دیگی زود بیا عمارت
حتی صبر نکرد هیونجین حرفی بزنه و تماس رو قط کرد
آت : چیشده کی بود
هیونجین: جیمین بود زود باش بریم
ات نگرانش و ترسش پیشتر شد
《《《《《《《《《《《
جلویه در عمارت جیمین بودن ات خیلی خیلی نترسید نمیدونست که چی بگه و چیکار کنه هیونجنی دستش گذاشت رویه دست ات و گفت
هیونجین : چیزی نیست بیا بریم
وارده عمارت شدن و راهیه سالون شدن
همه نشسته بود و جیمین عصبی داشت میگفت تویه سالون وقتی ات و هیونجین رو دید به طرفش اومد ات جرعتی به خودش داد و شروع به حرف زدن کرد
ات : جیمین
اما با سیلی که از حیمین خورد صورتش به طرفه دیگی چرخید دستشو گذاشت رویه گونش معشوقش بهش نگاه کرد
جیمین : کدوم گوری بودی ها این عکسا چیه
ات من شوکه بهش نگاه میکردم به عکسها نگاهی انداختم همون جایی که انیوپ میخواست بزور بوسم کنه رو دید و و اونجایی که هیونجین منو بغل کرده بود از اونجا عکس گرفته بودن
ات: جیمین ببین بخدا این
جیمین : خفشو (با داد)
هانا : هی ع*وضی حداقل گوش بده که چی میگیه
جیهون : به تو ربطی نداره ما دخالت نمیکنیم
جیمین با اون چهره عصبی اش به هیونجین نگاهی کرد
جیمین: از تو دیگه همچین انتظاری نداشتم
و بدونه حرفه دیگی از کناره ات و هیونجین رد شد ات با سرعت به سمتش رفت با داد و صدایه بلند گفت
ات: جیمین ترو خدا نرو حداقل به حرفام گوش کن
جیمین بدونه گوش کردنه بهش سوار ماشینش شد و دستشو گذاشت رویه پدال ماشین و با سرعت راه اوفتاد آت هم دنباله ماشینش دواید اما حیمین حتی نگاهی ام بهش ننداخت با سرعت از دروازه عمارت خارج شد همسرش از شدته دویدن پاش پیچ خورد و اوفتاد رویه زمین
ادامه دارد
ببخشید امروز نمیتونم دیگه بزارم چون مهمون داریم و کارایه مهمونا رو خودتون میدونید
۶.۳k
۱۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.