PART28

(ویو یونا)
مکالمه تلفنی با منشی
+الو منشی کیم بادیگاردام رو بفرست این جا ،خونه ی مادرم هم آماده کن با چند تا خدمت کار برو اونجا بعد هم زنگ بزن دکتر هان بیاد اونجا فهمیدی؟
+پاشو وسایل لازم و جمع کن میریم یه جای دیگه از همونجا هم میریم مهمونی
_باشه
رفتم توی اتاقم و وسایلا رو جمع کردم اما به خاطر دستم نمی‌تونستم بلندشون کنم داشتم سعی میکردم یه جوری ببرمشون که کوک اومد توی اتاق
+بده به من
_خودم میتونم بیارم
+قشنگ معلومه سه ساعته میخوای بیای پایین
_کجا سه ساعته ایشششش
+بیا بریم کمتر حرف بزن
سوار ماشین شدیم و راه افتادیم پشت سرمون هم چنتا بادیگارد برای محافظت از ما میومدن
رسیدیم اونجا دم در دوتا خدمه آقا بود در ماشین رو برای ما باز کردن و وسایل هارو از ماشین آوردن و رفتیم تو
¶سلام بچه ها
_سلام سوجین
سلام جین..... بازو ی یونا زخمی شده یه نگاه بهش بنداز
¶باشه بیا بریم یونا
رفتیم و روی مبل نشستیم سوجین هم وسایلش رو باز کرد و زخمم رو شستشو داد و زد عفونی کرد بعد هم پانسمان کرد
¶نیاز به بخیه نداره یه زخم سطحیه
_ممنون سوجین
¶خواهش میکنم
+یونا با اون خانم ها برو کمکت میکنن حاضرشی
_باشه
همراه شون رفتم من و بردن توی یه اتاق
∆خانم لباستون رو بپوشید بعد بیاین اینجا بشینید
_باشه
لباسم رو پوشیدم و رفتم روی صندلی نشستم یکی شون موهام رو درست میکرد اون یکی صورتم رو آرایش میکرد بالاخره کارشون تموم شد به ساعت که نگاه کردم ساعت پنج بود
∆خانم کارتون تموم شد
_بله ممنونم
بلند شدم و توی آینه خودم و نگاه کردم خیلی خوشگل شده بودم
∆خانم ارباب پایین منتظرتون هستن
_عا الان میام
내 노예🖤
دیدگاه ها (۰)

PART29

PART30

PART27

PART26

های رمان قبلی که نوشتم چون گفتین بد ادامه نمیدم میخوام یدون...

𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭⁶ بغلش کردم و بعد گفتم : خب دیگه ، ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط