فیک ١
ساله ١٩٩٧
روزی در خاندانه جئون پسری به دنیا آمد به اسم جئون جانگکوک
اون در خانواده قدرتمندی به دنیا اومد
خانواده جئون در ساله ١٩٩٧ بهترین باند مافیا رو داشتن هیچکس حق بی احترامی نداشت
...........
آقای یونگ (پدر بزرگ کوک) بانده مافیایشو به پسراش نداد چون که اون ها فقط دنباله قدرت بودن
آقای یونگ تصمیم گرفت که بعد از به دنیا اومدنه کوک تمامه باند رو بده به اون اما به یه شرط
خانواده جئون از وقتی که به دنیا اومد محبت ندید
مین سو (پدره کوک )و یونگ میخواستن از کوک یه آدمه بی رحم بسازن که ساختن
کوک از ٨ سالگی آموزش میدید
خوده کوک نمیخواست که مافیا بشه دلش میخواست فقط یک دوست داشته باشه کوک بچه بود چیزی از این دنیای بی رحم نمیدونست
مادره کوک یعنی سنا زنه مهربونی و زیبا بود دلش میخواست با بچهاش بازی کنه یا براش قصه بخونه اما مین سو این اجازه رو نداد اون میگفت که به بچه محبت کنی پرو میشه
شاید
پدره کوک درست میگفت .......
«در خاندانه جئون یک رسمی داشتن رسمشون این بود که تا ١٨سالگی باید زنه مورده نظرشون رو پیدا کند اگرم پیدا نکن باید با خدمتکارای عمارت ازدواج کننن»
١٨سالگی کوک رسید
تو این ١٠سال از کوک یه آدمه بی رحمی ساختن
کوک هنوز برای خودش دختری پیدا نکرده بود .....
اما کوک از ١١ سالگی خوابه عجیبی میدید کسی از دردهای کوک از همین خواب های عجیب کوک خبر نداشت کوک هیچ وقت به کسی مشکلشو نگفته بود
به قوله پدرش «به کسی اعتماد نکن حتی به سایه خودت »
کوک هیچ وقت به کسی اعتماد نداشت
حتی پدرش یا مادرش
خوابای که کوک میدید دختری بود با لباسه سفید که کناره درختی نشسته بود.
اون دختر به قدری زیبا بود که کوک حاضر بود کل عمرشون بده تا خوابه دختررو ببینه
دختره قبل از بیدار شدنه کوک میگفت «من در همین دنیا هستم ولی باید منو پیدا کنی » این تیکه جمله همیشه میگفت و بعد کوک بیدار می شد
کوک یک روز قبل از تولده ١٨سالگی تصمیم گرفت که به خونه میونگ بره
شرط
بالای ٣٠ لایک
من نمیدونم چطوری بنویسم ببخشید اگر بد شد 😂
#فیک#کوک#وانشات#فیک_کوک#jk#kook
روزی در خاندانه جئون پسری به دنیا آمد به اسم جئون جانگکوک
اون در خانواده قدرتمندی به دنیا اومد
خانواده جئون در ساله ١٩٩٧ بهترین باند مافیا رو داشتن هیچکس حق بی احترامی نداشت
...........
آقای یونگ (پدر بزرگ کوک) بانده مافیایشو به پسراش نداد چون که اون ها فقط دنباله قدرت بودن
آقای یونگ تصمیم گرفت که بعد از به دنیا اومدنه کوک تمامه باند رو بده به اون اما به یه شرط
خانواده جئون از وقتی که به دنیا اومد محبت ندید
مین سو (پدره کوک )و یونگ میخواستن از کوک یه آدمه بی رحم بسازن که ساختن
کوک از ٨ سالگی آموزش میدید
خوده کوک نمیخواست که مافیا بشه دلش میخواست فقط یک دوست داشته باشه کوک بچه بود چیزی از این دنیای بی رحم نمیدونست
مادره کوک یعنی سنا زنه مهربونی و زیبا بود دلش میخواست با بچهاش بازی کنه یا براش قصه بخونه اما مین سو این اجازه رو نداد اون میگفت که به بچه محبت کنی پرو میشه
شاید
پدره کوک درست میگفت .......
«در خاندانه جئون یک رسمی داشتن رسمشون این بود که تا ١٨سالگی باید زنه مورده نظرشون رو پیدا کند اگرم پیدا نکن باید با خدمتکارای عمارت ازدواج کننن»
١٨سالگی کوک رسید
تو این ١٠سال از کوک یه آدمه بی رحمی ساختن
کوک هنوز برای خودش دختری پیدا نکرده بود .....
اما کوک از ١١ سالگی خوابه عجیبی میدید کسی از دردهای کوک از همین خواب های عجیب کوک خبر نداشت کوک هیچ وقت به کسی مشکلشو نگفته بود
به قوله پدرش «به کسی اعتماد نکن حتی به سایه خودت »
کوک هیچ وقت به کسی اعتماد نداشت
حتی پدرش یا مادرش
خوابای که کوک میدید دختری بود با لباسه سفید که کناره درختی نشسته بود.
اون دختر به قدری زیبا بود که کوک حاضر بود کل عمرشون بده تا خوابه دختررو ببینه
دختره قبل از بیدار شدنه کوک میگفت «من در همین دنیا هستم ولی باید منو پیدا کنی » این تیکه جمله همیشه میگفت و بعد کوک بیدار می شد
کوک یک روز قبل از تولده ١٨سالگی تصمیم گرفت که به خونه میونگ بره
شرط
بالای ٣٠ لایک
من نمیدونم چطوری بنویسم ببخشید اگر بد شد 😂
#فیک#کوک#وانشات#فیک_کوک#jk#kook
۲۵.۲k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.