فیک ٣
میونگ :خب هانول به بادیگاردم میگم پولو بزنه به حساب و تور هم برسونه
هانول: رئیس اصلا شما که نمیخواد پول بدین
میونگ:پس تو چطوری میخوای خرج مادرتو و برادرتو بدی ها دختری شیطون (خنده
هانول:فکر کنم من باید برم
میونگ :خسته نباشی هانول به امید دیدار
هانول:مرسی رئیس (خم میشه ) خدافظ
هانول همراه با بادیگارد میره و سواره ماشین میشن
بادیگارد از هانول ادرسو می پرسه
بادیگارد:خانم باید کجا برم
هانول :برو مرکز سئول .......
بادیگارد:چشم
بادیگارد میره به آدرسی که هانول گفته بود
وقتی رسیدن هانول از بادیگارد تشکر میکنه و میره
.............
ویو کوک
وقتی رسیدم خونه پدرم داد زد و گفت
مین سو:چی گفتی به میونگ
کوک:به شما ربطی نداره
مین سو :پسری عوضی
کوک میره داخلع اتاقش و کمی استراحت کنه
پرش زمان به عصر
کوک از خواب بلند میشه و میره دوش میگیره و میاد بیرون
به سمته کمدش میره و یه لباس مشکی میپوشه
از اتاق میاد بیرون که خدمتکار میاد سمته کوک
خدمتکار :ارباب پدرتون گفتن بیان پایین
کوک:باشه
کوک رفت پایین به سمته حال رفت
با دیدنه پدرش که یه دختر کنارش هست کمی اخم کرد
کوک به سمتشون رفت با صدای جدی به مین سو گفت
کوک:اینجا چه خبره
مین سو :میدونم که برای چی رفتی خونهی میونگ منم برات یکی پیدا کردم قانونو میدونی که (نیشخنده
کوک: نیازی نیست برام پیدا کنی میونگ خودش برام تعیین میکنه..... فهمیدی(داد
مین سو:پسری عوضی
کوک عصبی میشه سیوچو بر میداره میره
مین سو :پسری عوضی فکر کرده کی ...تو هم برو خونت عمو (به دختر میگه
دختره هم میره مین سو عصبی دوره حال میچرخه
و با خودش فکر میکنه با صدای در برگشت با دیدنه سنا آروم به سمتش میره بغلش میکنه و دره گوشش میگه
مین سو :چاگیا من چیکار کنم با این پسرت
سنا :عزیزم بهش سخت نگیر اون از بچگی محبت ندیده...خب بهش سخت نگیر
مین سو :عزیزم من صلاحشو میخوام اون باند خیلی مهمه
سنا :مگه میونگ نگفت وقتی ١٨سالش شد میدم بهش اون
که از بچگی داشته آموزش میدیده
دیگه شلوغش نکن
سنا دسته مین سو میگیره میره سمته کاناپه میشینن صحبت میکنن
.......
کوک همچنان عصبی بود از دسته پدرش رفت به سمته ساحل ماشینو پارک کرد و از ماشین پیاده شد
به سمته ساحل رفت با دیدنه خانواده های که داشتن لذت میبردن کمی ناراحت ولی به دل نگرفت چون اون از بچگی کسیو نداشت که باهاش بازی کنه
.....
تتو هانول
چطور بود
شرط
لایک 60به بالا
هانول: رئیس اصلا شما که نمیخواد پول بدین
میونگ:پس تو چطوری میخوای خرج مادرتو و برادرتو بدی ها دختری شیطون (خنده
هانول:فکر کنم من باید برم
میونگ :خسته نباشی هانول به امید دیدار
هانول:مرسی رئیس (خم میشه ) خدافظ
هانول همراه با بادیگارد میره و سواره ماشین میشن
بادیگارد از هانول ادرسو می پرسه
بادیگارد:خانم باید کجا برم
هانول :برو مرکز سئول .......
بادیگارد:چشم
بادیگارد میره به آدرسی که هانول گفته بود
وقتی رسیدن هانول از بادیگارد تشکر میکنه و میره
.............
ویو کوک
وقتی رسیدم خونه پدرم داد زد و گفت
مین سو:چی گفتی به میونگ
کوک:به شما ربطی نداره
مین سو :پسری عوضی
کوک میره داخلع اتاقش و کمی استراحت کنه
پرش زمان به عصر
کوک از خواب بلند میشه و میره دوش میگیره و میاد بیرون
به سمته کمدش میره و یه لباس مشکی میپوشه
از اتاق میاد بیرون که خدمتکار میاد سمته کوک
خدمتکار :ارباب پدرتون گفتن بیان پایین
کوک:باشه
کوک رفت پایین به سمته حال رفت
با دیدنه پدرش که یه دختر کنارش هست کمی اخم کرد
کوک به سمتشون رفت با صدای جدی به مین سو گفت
کوک:اینجا چه خبره
مین سو :میدونم که برای چی رفتی خونهی میونگ منم برات یکی پیدا کردم قانونو میدونی که (نیشخنده
کوک: نیازی نیست برام پیدا کنی میونگ خودش برام تعیین میکنه..... فهمیدی(داد
مین سو:پسری عوضی
کوک عصبی میشه سیوچو بر میداره میره
مین سو :پسری عوضی فکر کرده کی ...تو هم برو خونت عمو (به دختر میگه
دختره هم میره مین سو عصبی دوره حال میچرخه
و با خودش فکر میکنه با صدای در برگشت با دیدنه سنا آروم به سمتش میره بغلش میکنه و دره گوشش میگه
مین سو :چاگیا من چیکار کنم با این پسرت
سنا :عزیزم بهش سخت نگیر اون از بچگی محبت ندیده...خب بهش سخت نگیر
مین سو :عزیزم من صلاحشو میخوام اون باند خیلی مهمه
سنا :مگه میونگ نگفت وقتی ١٨سالش شد میدم بهش اون
که از بچگی داشته آموزش میدیده
دیگه شلوغش نکن
سنا دسته مین سو میگیره میره سمته کاناپه میشینن صحبت میکنن
.......
کوک همچنان عصبی بود از دسته پدرش رفت به سمته ساحل ماشینو پارک کرد و از ماشین پیاده شد
به سمته ساحل رفت با دیدنه خانواده های که داشتن لذت میبردن کمی ناراحت ولی به دل نگرفت چون اون از بچگی کسیو نداشت که باهاش بازی کنه
.....
تتو هانول
چطور بود
شرط
لایک 60به بالا
۳۲.۲k
۰۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.