فیکشن متاهل پارت آخر:)
خلاصه بعد از شام رفتیم خونه، کارای روتین رو مثل همیشه باهم انجام دادیم و رفتیم تو تخت، جیمین لبتابشو روی پاهاش گذاشت تا ایمیل هاشو چک کنه منم پیامای گوشیمو چک کردم و بعد از پنج دقیقه گوشیمو گذاشتم کنار و پامو گذاشتم رو گودی کمر جیمین که روی شکم دراز کشیده بود و سرش تو لبتاب بود، به نیمرخ بی نقصش نگاه میکردم و ناخودآگاه لبخند میزدم بدون اینکه نگام کنه کم کم چشماش خندید
_به چی میخندی؟
+نمیخندم=)
یه لحظه حالت چهرش تغییر کرد و اخماش درهم رفت
+چیشد
_این دیگه چیه
+چی؟
تا خواستم به صفحه لبتاب نگاه کنم دستشو انداخت دور گردنم و چشمامو گرفت
_چرا یه آدم باید برات نود بفرسته؟؟؟
+نود؟! برای من؟!
یه لحظه یادم افتاد که این لبتاب منه دست جیمین و چند روز میش بخاطر ویروسی شدن لبتابش مجبور شد موقتاً ایمیلشو بندازه روی لبتاب من و تمام ایمیل های من و اون قاطی شده
بعد از اینکه ایمیلو حذف کرد دستشو از رو چشمم برداشت
_مینجون کیه؟؟؟ تازه مامی هم صدات میکنه
+مینجون؟!
_انقد حرف منو تکرار نکن و طفره نرو
+هیچی بابا یارو منو تو کتابخونه دید اومد گفت میخوام بیبی بوی تو شم منم ردش کردم حالا نمیدونم کدوم پدر گربهای ایمیلمو بهش داده
_(تکخنده حرصی) پسرهی بی حیا عکس لختیشو فرستاده واسه زن مردم ازش شکایت میکنم
+من زنت نیستم
_تو خانم پارکی
+نیستم
_هستی
+نیستم
_هستی هستی هستی
+نی..
تا خواستم مخالفت کنم لبامو بوسید
_وقتی میگم هستی یعنی هستی تو مال منی تو خانم پارکی زیبا رویِ بهشتی
+این لقب ها رو از کجای ذهنت در میاری؟ خیلی قشنگن
_تورو که میبینم ناخودآگاه چیزای قشنگ میاد به ذهنم.
آخر شبی کلی باهم لاس زدیم و بعد خوابیدیم.
چندماه بعد...
جیمین و ا/ت رفتن مسافرت به توکیو، جایی که ا/ت خیلی دلش میخواست بره؛ سه روز تمام همه جا رو گشتن و کلی بهشون خوش گذشت.
آخر شب بود رفته بودن بام شهر جایی که ستاره ها و ماه به خوبی بدون هیچ آلودگی نوری خودنمایی میکردن و به طرز عجیبی جذاب بود، ا/ت محو آسمون بود و اصلا متوجه جیمین نبود تا اینکه جیمین با صاف کردن گلوش توجه دخترک رو جلب کرد، وقتی برگشت سمت جیمین با یه لبخند خیلی زیبا داشت نگاش میکرد که یک آن پسرک زانو زد و حلقه ظریفی رو به سمت ا/ت گرفت
_با من ازدواج میکنی خانم پارک؟
+(شوک زده)جیمین..
ا/ت بعد از اینکه از شوک درومد نشست روی زانوهاش و جیمینو با تمام وجودش بغل گرفت
+باهات ازدواج میکنم پارک جیمین...
.
.
.
دیگه بیشتر از این ادامش نمیدم، مرسی که حمایت کردین منتظر ایده های جذابتون برای تکپارتی هستم💜
_به چی میخندی؟
+نمیخندم=)
یه لحظه حالت چهرش تغییر کرد و اخماش درهم رفت
+چیشد
_این دیگه چیه
+چی؟
تا خواستم به صفحه لبتاب نگاه کنم دستشو انداخت دور گردنم و چشمامو گرفت
_چرا یه آدم باید برات نود بفرسته؟؟؟
+نود؟! برای من؟!
یه لحظه یادم افتاد که این لبتاب منه دست جیمین و چند روز میش بخاطر ویروسی شدن لبتابش مجبور شد موقتاً ایمیلشو بندازه روی لبتاب من و تمام ایمیل های من و اون قاطی شده
بعد از اینکه ایمیلو حذف کرد دستشو از رو چشمم برداشت
_مینجون کیه؟؟؟ تازه مامی هم صدات میکنه
+مینجون؟!
_انقد حرف منو تکرار نکن و طفره نرو
+هیچی بابا یارو منو تو کتابخونه دید اومد گفت میخوام بیبی بوی تو شم منم ردش کردم حالا نمیدونم کدوم پدر گربهای ایمیلمو بهش داده
_(تکخنده حرصی) پسرهی بی حیا عکس لختیشو فرستاده واسه زن مردم ازش شکایت میکنم
+من زنت نیستم
_تو خانم پارکی
+نیستم
_هستی
+نیستم
_هستی هستی هستی
+نی..
تا خواستم مخالفت کنم لبامو بوسید
_وقتی میگم هستی یعنی هستی تو مال منی تو خانم پارکی زیبا رویِ بهشتی
+این لقب ها رو از کجای ذهنت در میاری؟ خیلی قشنگن
_تورو که میبینم ناخودآگاه چیزای قشنگ میاد به ذهنم.
آخر شبی کلی باهم لاس زدیم و بعد خوابیدیم.
چندماه بعد...
جیمین و ا/ت رفتن مسافرت به توکیو، جایی که ا/ت خیلی دلش میخواست بره؛ سه روز تمام همه جا رو گشتن و کلی بهشون خوش گذشت.
آخر شب بود رفته بودن بام شهر جایی که ستاره ها و ماه به خوبی بدون هیچ آلودگی نوری خودنمایی میکردن و به طرز عجیبی جذاب بود، ا/ت محو آسمون بود و اصلا متوجه جیمین نبود تا اینکه جیمین با صاف کردن گلوش توجه دخترک رو جلب کرد، وقتی برگشت سمت جیمین با یه لبخند خیلی زیبا داشت نگاش میکرد که یک آن پسرک زانو زد و حلقه ظریفی رو به سمت ا/ت گرفت
_با من ازدواج میکنی خانم پارک؟
+(شوک زده)جیمین..
ا/ت بعد از اینکه از شوک درومد نشست روی زانوهاش و جیمینو با تمام وجودش بغل گرفت
+باهات ازدواج میکنم پارک جیمین...
.
.
.
دیگه بیشتر از این ادامش نمیدم، مرسی که حمایت کردین منتظر ایده های جذابتون برای تکپارتی هستم💜
۳۸.۲k
۲۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.