فیکشن متاهل پارت۲۸
با جنی قرار گذاشتم تا راجب تهیونگ باهاش حرف بزنم.
+نظرت چیه راجب تهیونگ حرف بزنی؟
÷تهیونگ؟!...خب چیزه...
+باهاش رابطه داری؟
÷همین دیشب بهم پیشنهاد داد..
+دوسش داری؟
÷(مکث و لبخند)دوسش دارم
+فهمیده بودم یه حسایی بهت داره
÷از کجا؟؟؟
+یجور خاصی نگات میکنه و محوت میشه
÷(خجالت کشید)پس واقعا اونطوری که میگه دوسم داره..
+میخوای با جیمین حرف بزنم؟
÷این کارو میکنی؟؟
+چرا که نه، مطمئناً درک میکنه
خلاصه قرار گذاشتیم فرداشب چهارتایی بریم یه رستوران و راجب این موضوع صحبت کنیم.
نشستیم پشت میز و بعد از سفارش دادن غذا تهیونگ که کنار جیمین روبه روی جنی نشسته بود بهم ایما و اشاره میکرد که شروع کنم ولی الان زود بود بهش فهموندم که یکم صبر کنه.
درحال غذا خوردن بودیم مناسب دونستم الان شروع کنیم، دستامو گذاشتم روی میز و استارت زدم
+خب تهیونگ الان وقتشه که حرف بزنی
×کی من؟!
+البته
_قضیه چیه؟
×زن داداش قرار بود تو بگی
+اول اینکه از لفظ زن داداش خوشم نمیاد دوم اینکه من اینجام تا ازت دفاع کنم
لبخندی به تهیونگ زدم که جیمین سوالی نگام کردم
×(این دختر چه ابهتی داره یخ کردم•_•)
÷داداش من و تهیونگ قرار میزاریم
_چچییی؟؟؟
جیمین تقریبا با صدای بلندی گفت که توجه همه رو جلب کرد وقتی دید جلب توجه کرده صداشو پایین آورد و دوباره پرسید
_تهیونگ، جنی راست میگه؟
×آره
_(تکخنده) دروغ سیزدهست؟؟
+نه
_ای مارموزا منو آوردین اینجا که نتونم صدامو ببرم بالا
÷آره ایدهی مغز متفکرمون اونی جذابم بود
درحالی که لبخند میزدم ابرومو بالا انداختم
+حالا مگه دنیا به آخر رسیده که همو دوست دارن
جیمین دستشو روی دسته صندلیش گذاشت و خم شد سمت من
_نباید دوست داشته باشن
روبه جنی کرد
_آخه با دوست من؟!
رو کرد به تهیونگ
_با خواهر من تهیونگ؟؟؟
بچه ها ترسیده بودن من از این واکنشش داشت خندم میگرفت
+جیمین عزیزم کولی بازی درنیار
جیمین دست به سینه با حرص تکیه داد به صندلی
_حالا از کی به هم علاقه مند شدین؟
×تقریبا از بچگی
_کثافتا(زیر لب)
_اونوقت الان اینو بهم میگین؟!
تهیونگ در گوش جیمین چیزی گفت که متوجه شدم
×داداش تخم نمیکردم بهت بگم(خیلی آروم)
جیمین چشم غره ای بهش رفت
+عصبانی نشو آخرش که باید این اتفاق میفتاد حالا چه تهیونگ چه یکی دیگه
×آره آره درست میگه
÷هوم موافقم
_باشه حالا مگه چی گفتم..
تهیونگ ذوق زده دست جنی رو گرفت
_یااا حداقل جلو من از این غلطا نکنین
×چش چش
به من نگاه کرد که با پوزخند موزیانه ای یکی از ابرو هاشو بالا انداخت
_برای شما هم دارم خانم پارک
+به من چه؟!
_تو منو آوردی اینجا!!
+خب که چی میخواستی بمونی تو خونه که پاشی هر سه تامون باهم یکی کنی؟؟
جیمین یه لحظه مکث کرد و پقی زد زیر خنده که همه مون باهاش خندیدم...
+نظرت چیه راجب تهیونگ حرف بزنی؟
÷تهیونگ؟!...خب چیزه...
+باهاش رابطه داری؟
÷همین دیشب بهم پیشنهاد داد..
+دوسش داری؟
÷(مکث و لبخند)دوسش دارم
+فهمیده بودم یه حسایی بهت داره
÷از کجا؟؟؟
+یجور خاصی نگات میکنه و محوت میشه
÷(خجالت کشید)پس واقعا اونطوری که میگه دوسم داره..
+میخوای با جیمین حرف بزنم؟
÷این کارو میکنی؟؟
+چرا که نه، مطمئناً درک میکنه
خلاصه قرار گذاشتیم فرداشب چهارتایی بریم یه رستوران و راجب این موضوع صحبت کنیم.
نشستیم پشت میز و بعد از سفارش دادن غذا تهیونگ که کنار جیمین روبه روی جنی نشسته بود بهم ایما و اشاره میکرد که شروع کنم ولی الان زود بود بهش فهموندم که یکم صبر کنه.
درحال غذا خوردن بودیم مناسب دونستم الان شروع کنیم، دستامو گذاشتم روی میز و استارت زدم
+خب تهیونگ الان وقتشه که حرف بزنی
×کی من؟!
+البته
_قضیه چیه؟
×زن داداش قرار بود تو بگی
+اول اینکه از لفظ زن داداش خوشم نمیاد دوم اینکه من اینجام تا ازت دفاع کنم
لبخندی به تهیونگ زدم که جیمین سوالی نگام کردم
×(این دختر چه ابهتی داره یخ کردم•_•)
÷داداش من و تهیونگ قرار میزاریم
_چچییی؟؟؟
جیمین تقریبا با صدای بلندی گفت که توجه همه رو جلب کرد وقتی دید جلب توجه کرده صداشو پایین آورد و دوباره پرسید
_تهیونگ، جنی راست میگه؟
×آره
_(تکخنده) دروغ سیزدهست؟؟
+نه
_ای مارموزا منو آوردین اینجا که نتونم صدامو ببرم بالا
÷آره ایدهی مغز متفکرمون اونی جذابم بود
درحالی که لبخند میزدم ابرومو بالا انداختم
+حالا مگه دنیا به آخر رسیده که همو دوست دارن
جیمین دستشو روی دسته صندلیش گذاشت و خم شد سمت من
_نباید دوست داشته باشن
روبه جنی کرد
_آخه با دوست من؟!
رو کرد به تهیونگ
_با خواهر من تهیونگ؟؟؟
بچه ها ترسیده بودن من از این واکنشش داشت خندم میگرفت
+جیمین عزیزم کولی بازی درنیار
جیمین دست به سینه با حرص تکیه داد به صندلی
_حالا از کی به هم علاقه مند شدین؟
×تقریبا از بچگی
_کثافتا(زیر لب)
_اونوقت الان اینو بهم میگین؟!
تهیونگ در گوش جیمین چیزی گفت که متوجه شدم
×داداش تخم نمیکردم بهت بگم(خیلی آروم)
جیمین چشم غره ای بهش رفت
+عصبانی نشو آخرش که باید این اتفاق میفتاد حالا چه تهیونگ چه یکی دیگه
×آره آره درست میگه
÷هوم موافقم
_باشه حالا مگه چی گفتم..
تهیونگ ذوق زده دست جنی رو گرفت
_یااا حداقل جلو من از این غلطا نکنین
×چش چش
به من نگاه کرد که با پوزخند موزیانه ای یکی از ابرو هاشو بالا انداخت
_برای شما هم دارم خانم پارک
+به من چه؟!
_تو منو آوردی اینجا!!
+خب که چی میخواستی بمونی تو خونه که پاشی هر سه تامون باهم یکی کنی؟؟
جیمین یه لحظه مکث کرد و پقی زد زیر خنده که همه مون باهاش خندیدم...
۱۲.۱k
۲۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.