رمان: شیشه یخ زده💨
رمان: شیشه یخ زده💨
پارت۷
نفس و آرشیدا و آوا و کیان و کاوه و کارن و امیر همه اون شب تو مهمونی بودن آرشیدا هنوز باور نکرده بود کیان برگشته اون شب بچه ها جفتی رقصیدن کیان نفس رو بغل کرد برای اولین بار بعد از ۷ سال و با هم رقصیدند کیان انگاری برگشته بود به حالت اولیه قدیمش تازه آدم شده بود آوا و کاوه که رل بودن و اینجور مراسمات عادی بود که باهم میرفتن آرشیدا و کارن برای دومین بار لب گرفتن
و امیر بدبخت ک بی جفت شب تولدش زجه میزد😂
این شک که بعد از چند سال اتفاق افتاد کیان رو از این رو به اون رو کرد
نفس ولی هنوزم نمیخاست با کیان باشه ولی الانم نمیخاست خوشحالی اونو خراب کنه آخه کیان تازه داشت زندگی می کرد
نفس پیش کاوه رفت و اعتراف کرد من قصد شکوندن قلب کیان رو ندارم یعنی نمیخام باهاش باشم ولی همینطور نمیخام دلشو بشکونم چون من به کیان به چشم داداشم نگا میکردم برای همین چند سال پیش از پیشش رفتم تا بتونه فرامپشم کنه و من یکی دیگرو میخام😕
کاوه: اوکی باشه من سعی میکنم بهش بگم
کاوه داستان حنانه رو برای نفس تعریف کرد و گفت کیان الان بین تو و حنانه مونده ❤️
نفس: بهش بگوو حنانه خیلی براش بهتره و راضیش کن ک حنانه رو انتخاب کنه🙃
کاوه: مرسی که نمیخواستی قلبشو بشکونی
نفس: ولی ما هنورم میتونیم مثل قبل رفیقانه زندگی کنیم
کیان اومد......؟
پارت۷
نفس و آرشیدا و آوا و کیان و کاوه و کارن و امیر همه اون شب تو مهمونی بودن آرشیدا هنوز باور نکرده بود کیان برگشته اون شب بچه ها جفتی رقصیدن کیان نفس رو بغل کرد برای اولین بار بعد از ۷ سال و با هم رقصیدند کیان انگاری برگشته بود به حالت اولیه قدیمش تازه آدم شده بود آوا و کاوه که رل بودن و اینجور مراسمات عادی بود که باهم میرفتن آرشیدا و کارن برای دومین بار لب گرفتن
و امیر بدبخت ک بی جفت شب تولدش زجه میزد😂
این شک که بعد از چند سال اتفاق افتاد کیان رو از این رو به اون رو کرد
نفس ولی هنوزم نمیخاست با کیان باشه ولی الانم نمیخاست خوشحالی اونو خراب کنه آخه کیان تازه داشت زندگی می کرد
نفس پیش کاوه رفت و اعتراف کرد من قصد شکوندن قلب کیان رو ندارم یعنی نمیخام باهاش باشم ولی همینطور نمیخام دلشو بشکونم چون من به کیان به چشم داداشم نگا میکردم برای همین چند سال پیش از پیشش رفتم تا بتونه فرامپشم کنه و من یکی دیگرو میخام😕
کاوه: اوکی باشه من سعی میکنم بهش بگم
کاوه داستان حنانه رو برای نفس تعریف کرد و گفت کیان الان بین تو و حنانه مونده ❤️
نفس: بهش بگوو حنانه خیلی براش بهتره و راضیش کن ک حنانه رو انتخاب کنه🙃
کاوه: مرسی که نمیخواستی قلبشو بشکونی
نفس: ولی ما هنورم میتونیم مثل قبل رفیقانه زندگی کنیم
کیان اومد......؟
۲.۶k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.