عشقرویاییمن

#عشق.رویایی.من
#پارت.سی.و.ششم
از زبون #مبینا

رویا و سیلدا از اتاق رفتن بیرون شیومین با اخم مشغول صحبت کردن با پسرا بود و من و حوری با دهن باز نگاشون میکردیم که شیومین برگشت طرفمون بهش نگاه کردیم
شیومین:خوب اول باید تمام حقیقت و تمام گذشته‌ی پصرا رو بدونید
حوری:دقیقا چه حقیقتی؟؟
شیومین:شما باید نقش عاشقا رو بازی کنید و گرگینه ها رو گول بزنید
مبینا:نقش عاشقا من اصلا اینکارو نمیکنم
حوری:سیلدا که فعلا عاشق هست
سهون:میشد لو ندی؟؟
چانیول:اون لو نمیداد من میگفتم
کریص:بچه کوچولوها دعوا نکنید
شیومین(داره میخنده و میگه):وایسید بگم حالا
کریص:تو میخندی که اینا پرو میشن دیگه
شیومین:ههویی با داداش بزرگت درست حرف بزن
حوری:حالا میشه زر بزنید بفهمم میخواید چی بگید؟؟
شیومین:خب بریم سر اصل مطلب
مبینا:تو اصلا داشتی حرف میزدی؟؟
شیومین:باشه بابا بزارید بگم
کریص:بگو خدا خیرت بده نجاتم بده
شیومین:نمیدونم چی بگم
سهون:اَی خاعک
چانیول:خادا از دست این اوسکلا نجاتم بده
مبینا:دلتم بخواد...


ادامه دارد...
دیدگاه ها (۹)

#عشق.رویایی.من#پارت.سی.و.هشتماز زبون #سهونبا سرعت و عصبانیت ...

#عشق.رویایی.من#پارت.سی.و.نهماز زبون #سیلدابا مشت میکوبیدم به...

#عشق.رویایی.من#پارت.سی.و.پنجماز زبون #سیلدارفتیم داخل یه اتا...

#عشق.رویایی.من#پارت.سی.چهارماز زبون #رویا دوروز دیگه گذشت و ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط