عشق.رویایی.من
#عشق.رویایی.من
#پارت.سی.و.پنجم
از زبون #سیلدا
رفتیم داخل یه اتاق نشستیم رویه صندلی منتظر شیومین شدیم بعد یه مدت اومد بلند شدیم بهش احترام گذاشتیم دوباره نشستیم که پسرا بهمون پوزخند زدن منم توجهی نکردم اما سهون همچنان پوکر بود
شیومین:خب اول از همه اینه که باید بدونید دخترا باید خون آشام بشن
دخترا:جانم؟؟
شیومین:اگر میخواید توسط قدرتمندترین نژاد ها بمیرین خون آشام نشین
حوری:تا چه مدت باید باشیم؟؟
شیومین:ابدی
رویا:این امکان نداره
مبینا:من نمیخوام
رویا:ما نمیتونیم از خانواده و دوستامون بخاطر شماها بگذریم
سیلدا:لعنت بهتون
من و رویا از اتاق اومدیم بیرون و مشغول قدم زدن تو حیاط شدیم که یدفعه سهون جلومون ظاهر شد از ترس یکم رفتم عقب که خندید
رویا:عجبی خندهی اوه سهون مغرور و دیدیم
سهون:بله تاحالا به کسی نشنونش نداده بودم
سیلدا:یجوری میگی انگار چیز تاریخیه
رویا:والا
سهون:اصلا من و باش برا شما لبخند میزنم
رویا:درک دیگه نزن=/
سیلدا:بسه دیه بریم تو قصر
دوباره رفتیم داخل قصر و مسغول سرک کشیدن شدم...
ادامه دارد...
#پارت.سی.و.پنجم
از زبون #سیلدا
رفتیم داخل یه اتاق نشستیم رویه صندلی منتظر شیومین شدیم بعد یه مدت اومد بلند شدیم بهش احترام گذاشتیم دوباره نشستیم که پسرا بهمون پوزخند زدن منم توجهی نکردم اما سهون همچنان پوکر بود
شیومین:خب اول از همه اینه که باید بدونید دخترا باید خون آشام بشن
دخترا:جانم؟؟
شیومین:اگر میخواید توسط قدرتمندترین نژاد ها بمیرین خون آشام نشین
حوری:تا چه مدت باید باشیم؟؟
شیومین:ابدی
رویا:این امکان نداره
مبینا:من نمیخوام
رویا:ما نمیتونیم از خانواده و دوستامون بخاطر شماها بگذریم
سیلدا:لعنت بهتون
من و رویا از اتاق اومدیم بیرون و مشغول قدم زدن تو حیاط شدیم که یدفعه سهون جلومون ظاهر شد از ترس یکم رفتم عقب که خندید
رویا:عجبی خندهی اوه سهون مغرور و دیدیم
سهون:بله تاحالا به کسی نشنونش نداده بودم
سیلدا:یجوری میگی انگار چیز تاریخیه
رویا:والا
سهون:اصلا من و باش برا شما لبخند میزنم
رویا:درک دیگه نزن=/
سیلدا:بسه دیه بریم تو قصر
دوباره رفتیم داخل قصر و مسغول سرک کشیدن شدم...
ادامه دارد...
۱۰.۸k
۲۲ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.