پارت80:
#پارت80:
- سپهر! ارمیا چطور شد؟!
-نمیدونم...فعلا تو مراقبت های ویژهاس.
علی حالت متفکری به خودش گرفت و گفت:
- کار شجاعانهای انجام داد.
لبخندی زدم و گفتم:
-آره. هرکی به جای اون بود، تحت هر شرایطی به پدرش خیانت نمیکرد ولی اون مردونه با قانون ایستاد!
مکثی کردم و دوباره گفتم:
- اگه خوب نشه، هیچ وقت خودم رو نمیبخشم! نباید اجازه میدادم تو ماموریت شرکت کنه...نباید!
- خوب میشه انشاءا...!
- میرم بهش سر بزنم. تو چیزی لازمت نیس؟
- نه. برو داداش!
درحالی که به سمت در میرفتم گفتم:
- کاری داشتی من همینجاهام!
سرش رو تکون داد و چیزی نگفت. دستگیره ی در رو پایین کشیدم و از اتاق بیرون رفتم. راه مراقبتهای ویژه رو در برگرفتم. طبقهی همکف بود.
بعد از رسیدن به اونجا از پشت شیشه ارمیا رو نگاه می کردم. کلی دم و دستگاه بهش وصل کرده بودن. دکتر به همراه یه پرستار بالا سرش بودن. ترجیح دادم مزاحمشون نشم، بنابراین بیرون منتظر موندم.
بعد از حدودا ۱۵ دقیقه دکتر کارش تموم شد و بیرون اومد.
- دکتر؟!
نگاهی بهم انداخت تا من رو به خاطر بسپاره، با گنگی گفت:
- بله؟
- ارمیا چطور شد؟ خوب میشه؟!
- والا چی بگم بهتون! اون الان تو کما سیر میکنه.
چشم هام گرد شد و با تعجب گفتم:
- چی؟ کما؟!
- سپهر! ارمیا چطور شد؟!
-نمیدونم...فعلا تو مراقبت های ویژهاس.
علی حالت متفکری به خودش گرفت و گفت:
- کار شجاعانهای انجام داد.
لبخندی زدم و گفتم:
-آره. هرکی به جای اون بود، تحت هر شرایطی به پدرش خیانت نمیکرد ولی اون مردونه با قانون ایستاد!
مکثی کردم و دوباره گفتم:
- اگه خوب نشه، هیچ وقت خودم رو نمیبخشم! نباید اجازه میدادم تو ماموریت شرکت کنه...نباید!
- خوب میشه انشاءا...!
- میرم بهش سر بزنم. تو چیزی لازمت نیس؟
- نه. برو داداش!
درحالی که به سمت در میرفتم گفتم:
- کاری داشتی من همینجاهام!
سرش رو تکون داد و چیزی نگفت. دستگیره ی در رو پایین کشیدم و از اتاق بیرون رفتم. راه مراقبتهای ویژه رو در برگرفتم. طبقهی همکف بود.
بعد از رسیدن به اونجا از پشت شیشه ارمیا رو نگاه می کردم. کلی دم و دستگاه بهش وصل کرده بودن. دکتر به همراه یه پرستار بالا سرش بودن. ترجیح دادم مزاحمشون نشم، بنابراین بیرون منتظر موندم.
بعد از حدودا ۱۵ دقیقه دکتر کارش تموم شد و بیرون اومد.
- دکتر؟!
نگاهی بهم انداخت تا من رو به خاطر بسپاره، با گنگی گفت:
- بله؟
- ارمیا چطور شد؟ خوب میشه؟!
- والا چی بگم بهتون! اون الان تو کما سیر میکنه.
چشم هام گرد شد و با تعجب گفتم:
- چی؟ کما؟!
۲.۹k
۰۴ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.