فیک عاشقت شدم
#فیک_عاشقت_شدم
#پارت_3
غرق افکارم بودم که یهو ایملی گفت
ایملی: هعی سه ساعته دارم صدات میکنم ها
آنا: تو فکر بودم ببخشید صداتو نشنیدم
ایملی: اه کلک به چی فک میکردی ها
آنا: عاا خب هیچی ای منحرف
ایملی: خو چیه داری به
چی فک میکنی ها
آنا: امم خب راستش
ایملی: بگو دیگه دختر
آنا: اهه یه لحظه وایسا الان بهت از سیر تا پیاز رو تعریف میکنم
ایملی: اوک بگو
آنا: بریم توی حیاط هم قدم بزنیم هم قضیه رو تعریف کنم
ایملی: یسس اوکیه بریم
آنا ویو : با ایملی به حیاط رفتیم و قدم میزدیم که ایملی گفت: هعی بگو دیگه جون به لبم کردی ها
آنا«خب راستش من عامم) تمام قضیه رو از سیر تا پیاز براش تعریف کردم
ایملی: وای دختر تو عاشق پسری شدی که از دختر ها متنفره و ادم سرد و بی روحیه
آنا: برام مهم نیس این مهمه که خیلی دوسش دارم
ایملی: اهه اهه چندش
آنا:(با خنده) خوچیه
ایملی: ولی آنا الان زود نیس بری بهش بگی که عاشقش شدی اگه ردت کنه چی تو فقط یه روزه که به این مدرسه اومدی و عاشقش شدی
آنا: خب نگاه کن من اول با خودم گفتم که بزار باهاش صمیمی بشم و بهش اعتراف کنم ولی نمیتونم صبر کنم من فقط با یک نگاه عاشقش شدم و امروز باید بهش اعتراف کنم
ایملی: اگه ردت کنه چی
آنا: اصلا برام مهم نیست و من کار خودم رو انجام میدم و هیچی جلو دارم نیست اگه ردم کنه ولی بازم ادامه میدم و عاشق خودم میکنمش
ایملی: خب دختر باشه این زندگیه خودته و خودت باید براش تصمیم بگیری و زنگ خورد بیا بریم کلاس
ویو آنا: منو ایملی وارد کلاس شدیم و رفتیم روی میزمون نشستیم تا معلم بیاد هعیی این زنگ فیزیک داریم و من از فیزیک متنفرم .. که بعد از چند دقیقع معلم وارد کلاس شد
معلم: سلام بچه ها
همگی: سلام
معلم: بچه ها کتاب فیزیک رو باز کنید و صفحه ی....
آنا ویو: یسس اخرین زنگ هم به صدا در اومد و وقت رفتن به خونه بود
همه ی بچه ها از کلاس رفتن بیرون و ففط منو ایملی بودیم که ایملی گفت: دختر کی به جونگکوک اعتراف میکنی؟
آنا: الان
ایملی: به نظرت خیلی زود نیس
آنا«مهم نیست من حرفی رو که بزنم رو حرفم هستم
آنا: خب ایملی بیا بریم بیرون
ایملی: بریم
آنا ویو: منو ایملی با هم از کلاس خارج شدیم و وارد حیاط شدیم که چشمم خورد...
حمایت کنید
شرط:
5 لایک
5کامنت🙃🤍
ممنونم بابت حمایت هاتون🤍🙃
#پارت_3
غرق افکارم بودم که یهو ایملی گفت
ایملی: هعی سه ساعته دارم صدات میکنم ها
آنا: تو فکر بودم ببخشید صداتو نشنیدم
ایملی: اه کلک به چی فک میکردی ها
آنا: عاا خب هیچی ای منحرف
ایملی: خو چیه داری به
چی فک میکنی ها
آنا: امم خب راستش
ایملی: بگو دیگه دختر
آنا: اهه یه لحظه وایسا الان بهت از سیر تا پیاز رو تعریف میکنم
ایملی: اوک بگو
آنا: بریم توی حیاط هم قدم بزنیم هم قضیه رو تعریف کنم
ایملی: یسس اوکیه بریم
آنا ویو : با ایملی به حیاط رفتیم و قدم میزدیم که ایملی گفت: هعی بگو دیگه جون به لبم کردی ها
آنا«خب راستش من عامم) تمام قضیه رو از سیر تا پیاز براش تعریف کردم
ایملی: وای دختر تو عاشق پسری شدی که از دختر ها متنفره و ادم سرد و بی روحیه
آنا: برام مهم نیس این مهمه که خیلی دوسش دارم
ایملی: اهه اهه چندش
آنا:(با خنده) خوچیه
ایملی: ولی آنا الان زود نیس بری بهش بگی که عاشقش شدی اگه ردت کنه چی تو فقط یه روزه که به این مدرسه اومدی و عاشقش شدی
آنا: خب نگاه کن من اول با خودم گفتم که بزار باهاش صمیمی بشم و بهش اعتراف کنم ولی نمیتونم صبر کنم من فقط با یک نگاه عاشقش شدم و امروز باید بهش اعتراف کنم
ایملی: اگه ردت کنه چی
آنا: اصلا برام مهم نیست و من کار خودم رو انجام میدم و هیچی جلو دارم نیست اگه ردم کنه ولی بازم ادامه میدم و عاشق خودم میکنمش
ایملی: خب دختر باشه این زندگیه خودته و خودت باید براش تصمیم بگیری و زنگ خورد بیا بریم کلاس
ویو آنا: منو ایملی وارد کلاس شدیم و رفتیم روی میزمون نشستیم تا معلم بیاد هعیی این زنگ فیزیک داریم و من از فیزیک متنفرم .. که بعد از چند دقیقع معلم وارد کلاس شد
معلم: سلام بچه ها
همگی: سلام
معلم: بچه ها کتاب فیزیک رو باز کنید و صفحه ی....
آنا ویو: یسس اخرین زنگ هم به صدا در اومد و وقت رفتن به خونه بود
همه ی بچه ها از کلاس رفتن بیرون و ففط منو ایملی بودیم که ایملی گفت: دختر کی به جونگکوک اعتراف میکنی؟
آنا: الان
ایملی: به نظرت خیلی زود نیس
آنا«مهم نیست من حرفی رو که بزنم رو حرفم هستم
آنا: خب ایملی بیا بریم بیرون
ایملی: بریم
آنا ویو: منو ایملی با هم از کلاس خارج شدیم و وارد حیاط شدیم که چشمم خورد...
حمایت کنید
شرط:
5 لایک
5کامنت🙃🤍
ممنونم بابت حمایت هاتون🤍🙃
۱۱.۶k
۱۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.