my prisoner

پارت ۲۳
هیونجین، با بی حوصلگی وارد سالن شد. با دیدن بنگچان و سونگمین شوکه شد و پوزخندی زد. اروم به سمت فلیکس رفت و دم گوش اون گفت
هیونجین: اینا کی باهم صمیمی شدن؟
فلیکس: نمیدونم.
هیونجین: آه...فک کنم داداش بزرگم عاشق شده
بنگچان ، صدای هیونجین رو شنید و با قیافه ای پوکر نگاهش کرد.
بنگچان: هیون..دوست داری بمیری؟
هیونجین، خنده ای کرد و صندلی روبروی بنگچان نشست و شروع به خوردن کرد. سونگمین مشغول خوردن غذا بود که میخواست از اونوور میز چیزی برداره اما دستش نمیرسید.‌ بنگچان ، متوجه این موضوع شد و سریع اون چیز رو بهش داد‌. سونگمین، کمی خجالت کشید و لبخند ملیحی زد.
هیونجین و فلیکس، از این کال های بنگچان ، حسابی شوکه شده بودن. بنگچان متوجه اونا شد و گفت
بنگچان: هوی چتونه؟!
هیونجین: هیچی..
بعد از چند دقیقه ، بنگچان و سونگمین از روی صندلی بلند شدن.
بنگچان: برو یکم استراحت کن..میگم فلیکس بعدا برای بقیه کار ها بیدارت کنه.
سونگمین: با-با-باشه.
سونگمین، از سالن خارج شد و به سمت اتاقش رفت. هیونجین، از فرصت استفاده کرد و سریع به سمت بنگچان رفت و گفت
هیونجین: هوی کی باهاش دوست شدی؟!
بنگچان هوفی کشید و گفت
بنگچان: ولم کن هیونجین.
هیونجین: نه تا نگی نمیرم!
بنگچان: هوفف..باشه..فقط دوستیم..حالا ولم کن کلی کار دارم.
بنگچان ، هیونجین رو از خودش جدا کرد و بعد از سالن بیرون رفت.
هیونجین: که اینطور..پس فقط یه دوست، ها؟
بعد نگاهی به فلیکس کرد و بهش نزدیک تر شد و پیشونیش رو بوسید.
هیونجین: فعلا.
گونه های فلیکس، سرخ شد و اروم گفت
فلیکس: فعلا.
هیونجین، از سرخ شدن فلیکس، تک خنده ای کرد و رفت.
ویو سونگمین
به داخل اتاقم رفتم و در رو پشت سرم بستم. چقدر بنگچان مهربون شده..یا شاید بوده ولی من ندیده بودم.
همینجوری غرق در افکار خودم بودم ، که صدایی رو از پشت در شنیدم. انگار یکی داشت با تلفن حرف میزد..صداش،شبیه دویون بود..اره خودشه...وایسا چی؟!
دویون: بله رئیس تا دو هفته دیگه ماموریت رو تموم شده بدونید.
وایسا ماموریت چی؟..نکنه حدسم درست بوده و اون واقعا از مافیا پارک باشه؟..
دیدگاه ها (۴۱)

my prisoner

my prisoner

my prisoner

my prisoner

اگه روح اعضا رو میشد به یک رنگ تشبیه کرد، اون رنگ چی بود💕:.࣪...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط