my prisoner

پارت ۲۲
فلیکس: باشه
هیونجین، انگشت شستش رو، روی لب پایینی فلیکس کشید. صورتش رو به فلیکس نزدیک تر کرد و گفت
هیونجین: میدونم گفتم کاری باهات نمیکنم..ولی میشه همین یدونه؟
گونه های فلیکس صورتی رنگ شد. اروم سرش رو به نشونه تایید تکون داد. هیونجین پوزخندی زد و لب هاش رو به لب های فلیکس نزدیک تر کرد و اروم اون هارو روی هم گذاشت و بوسه ی ارومی رو شروع کردم. رفته رفته ، بوسه اش خشن تر میشد و هر اینچ لب های فلیکس رو میمکید. فلیکس با اون همکاری میکرد ، اما بعد از جند دقیقه ، نفسش کم اومد و به سینه های هیونجین زد. هیونجین، متوجه شد که فلیکس نفسش بند اومده ، ازش جدا شد. هردو نفس نفس میزدن. هیونجین، بدیه ای روی گونه فلیکس گذاشت و گفت
هیونجین: بیا بریم..ممکنه کسی مارو ببینه.
فلیکس: باشه.
از هم جدا شدن ، و طوری که تابلو نکنن ، راهشون رو از هم کج کردن و به داخل عمارت برگشتن.
۳ روز بعد
ویو سونگمین
از این خدمتکار جدیده حس خوبی نمیگیرم..همش داره به بنگچان می‌چسبه. چند تا پرونده و برگه تو دستم بود که برای بنگچان ببرم و همینطوری راه میرفتم ، که یهو با یه نفر برخورد کردم و خوردم زمین و برگه ها ، پخش زمین شدن. خودم رو جمع و جور کردم و بعد به فردی که بهم خورده بود نگاه کردم..دویون بود. با دیدن من پوزخندی زد و روی یکی از برگه ها پا گذاشت و رفت. این چه کاری بود؟! برگه هارو جمع کردم و از جام بلند شدم و با سمت دفتر بنگچان رفتم. در زدم و وارد شدم. بنگچان ، با دیدن من ، خنده ای کرد. احتمالا بخاطر اینکه اون پرونده ها و برگه جلوی صورتم رو گرفتن.
بنگچان: بیا بزارشون اینجا.
برگه ها رو رو میز اون گذاشتم و نفسی راحت کشیدم.
بنگچان: این یکی چرا کثیف شده..
برگه و خودکاری که همیشه توی جیبم بود رو برداشتم و ماجرا رو بهش گفتم.
بنگچان: اوه..حالا بعدا باهاش حرف میزنم..بیا بشین.
روی صندلی روبرویی میز اون نشستم.
بنگچان: غذا خوردی؟
سونگمین: ن-ن-نه..
بنگچان: میای بریم باهم بخوریم؟
با با حالتی سوپرایزی بهش نگاه کردم. روی کاغذ نوشتم: من و شما باهم؟
بنگچان: اره..اون هیونجین بد اخلاق نمیاد سر میز..میخوای باهم بریم؟
نوشتم: اشکالی نداره؟
بنگچان: نه چه اشکالی..بیا بریم.
از روی صندلیش بلند شد و به سمت من اومد. منم بلند شدم و باهم از اتاق بیرون رفتیم و به سمت سالن غذاخوری رفتیم. وقتی رسیدیم ، میز آماده بود و فلیکس کنار صندلی ایستاده بود. با دیدن من کمی تعجب کرد. بنگچان ، روی من لی خودش نشست و بعد به من اشاره کرد که روی صندلی کناریش بشینم. فلیکس، خنده ای کرد و دم گوشم گفت
فلیکس: خوب خودتو تو دلش جا کردیا.
خنده ارومی کردم و روی صندلی نشستم.
دیدگاه ها (۷۳)

my prisoner

my prisoner

my prisoner

my prisoner

my dad فصل ۲Part:30ویو فلیکس:تقریبا دو سه ساعتی میشد که هیون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط