پارت142
#پارت142
روزبه سر تکان داد...
_معلومه که جدی میگم...
مهری کمی فکر کرد و گفت :
+نه ! تو بلد نیستی تمیز بشوری ، وایسا همین جا آبکشی کن ...
روزبه سرتکان دادو لبخندی زد.
فقط ظرف نشسته بود ، که آن هم به لطف مهرنوش خانم ، درحال شستن بود ...
خدا میدانست به انجام چه کار های دیگری مجبور شود ،
مثلا مهری ،مجبورش کند ، باهم خاله بازی کنند...
ازتصور خودش ! که روسری سر کرده و مشغول خاله بازی است خنده اش گرفت ...
مهری سوالی نگاهش کرد...
روزبه شانه بالا انداخت و جوابش را نداد...
+راستی ، شام خوردی؟
روزبه آخرین بشقاب هم درجا ظرفی گذاشت و گفت :
_سیرم !
مهری آهی کشید و گفت :
+فردا قراره بریم ... من دلم تنگ میشه واسه اینجا...
روزبه دست هایش را با پشت شلوارش خشک کرد وگفت :
_واسه اینجا؟!
اینجا که ویلای خودتونه!
...
روزبه سر تکان داد...
_معلومه که جدی میگم...
مهری کمی فکر کرد و گفت :
+نه ! تو بلد نیستی تمیز بشوری ، وایسا همین جا آبکشی کن ...
روزبه سرتکان دادو لبخندی زد.
فقط ظرف نشسته بود ، که آن هم به لطف مهرنوش خانم ، درحال شستن بود ...
خدا میدانست به انجام چه کار های دیگری مجبور شود ،
مثلا مهری ،مجبورش کند ، باهم خاله بازی کنند...
ازتصور خودش ! که روسری سر کرده و مشغول خاله بازی است خنده اش گرفت ...
مهری سوالی نگاهش کرد...
روزبه شانه بالا انداخت و جوابش را نداد...
+راستی ، شام خوردی؟
روزبه آخرین بشقاب هم درجا ظرفی گذاشت و گفت :
_سیرم !
مهری آهی کشید و گفت :
+فردا قراره بریم ... من دلم تنگ میشه واسه اینجا...
روزبه دست هایش را با پشت شلوارش خشک کرد وگفت :
_واسه اینجا؟!
اینجا که ویلای خودتونه!
...
۱.۱k
۰۸ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.