پارت141
#پارت141
"روزبه"
وارد خانه شد.
چراغ های سالن خاموش بودند ،
به سمت آشپزخانه ک چراغش روشن بود رفت ...
مهری را دیدکه اخم کرده بود و با غرغر های زیر لبی ، ظرف هارا جابه جا می کرد .
"دلم میخواد همتونو نصف کنم .
خجالتم خوب چیزیه ، این همه ظرفو میدن منه بدبخت بشورم "
لبخند پررنگی زد و به طرفش رفت .
_خسته نباشی!
مهری هینی کشید و دستش را روی سینه اش گذاشت .
به طرف روزبه چرخید و با اخم گفت:
+نمیمیری اگه اعلام حظور کنی!
روزبه دست به سینه ایستاد.
_مگه الان چیکار کردم؟؟
مهری چرخید و به کارش مشغول شد:
+سکته دادی ، اعلام حضور نکردی...
روزبه جلو رفت و کنار مهری ایستاد ،
دست جلو برد شیر آب را باز کرد و شروع به آبکشی ظرفها کرد.
_ برو من می شورم !
خسته ای برو بخواب ...
مهری چند لحظه از شستن دست کشید و با ذوق گفت :
+جدی میگی؟!
...
"روزبه"
وارد خانه شد.
چراغ های سالن خاموش بودند ،
به سمت آشپزخانه ک چراغش روشن بود رفت ...
مهری را دیدکه اخم کرده بود و با غرغر های زیر لبی ، ظرف هارا جابه جا می کرد .
"دلم میخواد همتونو نصف کنم .
خجالتم خوب چیزیه ، این همه ظرفو میدن منه بدبخت بشورم "
لبخند پررنگی زد و به طرفش رفت .
_خسته نباشی!
مهری هینی کشید و دستش را روی سینه اش گذاشت .
به طرف روزبه چرخید و با اخم گفت:
+نمیمیری اگه اعلام حظور کنی!
روزبه دست به سینه ایستاد.
_مگه الان چیکار کردم؟؟
مهری چرخید و به کارش مشغول شد:
+سکته دادی ، اعلام حضور نکردی...
روزبه جلو رفت و کنار مهری ایستاد ،
دست جلو برد شیر آب را باز کرد و شروع به آبکشی ظرفها کرد.
_ برو من می شورم !
خسته ای برو بخواب ...
مهری چند لحظه از شستن دست کشید و با ذوق گفت :
+جدی میگی؟!
...
۱.۶k
۰۸ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.