پارت143
#پارت143
لب پایینی اش را جلو داد و دم موهای گیس شده اش را دور انگشت اشاره اش پیچاند...
_خب ، راستش رو بخوای ، دلم واسه آدمای اینجا هم تنگ میشه !
نگاه روزبه به موها و دستان مهری بود و ذهنش گیرِ اینکه ، او هم جز این آدم ها بود؟!
فکرش را به زبان آورد.
_منم جزء این آدمام؟
دلش به لرزه افتاد ، دوست نداشت حتی برای شوخی هم ، "نه" را از زبانش بشنود...
مهری سرش را بالا گرفت و کمی جلو تر رفت ...
_راستشو بگم؟
روزبه فقط خیره ی چشمان مشکی اش ماند ....
+واسه تو بیشتر از همه تنگ میشه!
در پوست خودش نمی گنجید !
خوشحالی را در تک تک سلول های بدنش حس می کرد...
قسم میخورد که آسمان را به زمین بیاورد ، فقط مهری مالِ خودش شود.
_نمیزارم دلت تنگ شه کوچولو !
دستش را روی موهای مهری کشید و لبخند زد ،
_اینجوری نیگام نکن دخترجون !
دستش را روی شانه اش گذاشت و به سمت در آشپزخانه هولش داد...
_بیا برو بخواب ، تا کار دستم ندادی...
مهری خندید و دستش را جلوی دهانش گرفت ...
_صندلیم تو ماشینت رزروه دیگ؟!
روزبه چشمکی زد .
_شک نکن ...
...
لب پایینی اش را جلو داد و دم موهای گیس شده اش را دور انگشت اشاره اش پیچاند...
_خب ، راستش رو بخوای ، دلم واسه آدمای اینجا هم تنگ میشه !
نگاه روزبه به موها و دستان مهری بود و ذهنش گیرِ اینکه ، او هم جز این آدم ها بود؟!
فکرش را به زبان آورد.
_منم جزء این آدمام؟
دلش به لرزه افتاد ، دوست نداشت حتی برای شوخی هم ، "نه" را از زبانش بشنود...
مهری سرش را بالا گرفت و کمی جلو تر رفت ...
_راستشو بگم؟
روزبه فقط خیره ی چشمان مشکی اش ماند ....
+واسه تو بیشتر از همه تنگ میشه!
در پوست خودش نمی گنجید !
خوشحالی را در تک تک سلول های بدنش حس می کرد...
قسم میخورد که آسمان را به زمین بیاورد ، فقط مهری مالِ خودش شود.
_نمیزارم دلت تنگ شه کوچولو !
دستش را روی موهای مهری کشید و لبخند زد ،
_اینجوری نیگام نکن دخترجون !
دستش را روی شانه اش گذاشت و به سمت در آشپزخانه هولش داد...
_بیا برو بخواب ، تا کار دستم ندادی...
مهری خندید و دستش را جلوی دهانش گرفت ...
_صندلیم تو ماشینت رزروه دیگ؟!
روزبه چشمکی زد .
_شک نکن ...
...
۹۵۷
۰۸ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.