نوشته هایم را خوانده ای

نوشته هایم را خوانده ای

ای زیباترین احساس ٬

با من هم سخن شده ای !

گاهی در تمام لحظه هایی که از آن من بوده است

شریک شده ای...

و من تو را آنطور که خواستی پرستیده ام ٬

آنطور که دوست داشتی تو را در آغوش خویش کشیده ام ...

دیگر این قلم ٬ حتی این دستانم بوی تو را گرفته است !

و یک لحظه از خاطرم دور نمی شوی ٬

گویی در تمام لحظه هایی که متعلق به من است

نفس می کشی ...

هر کجا که می روم با من هم قدم شو ٬

در کوچه پس کوچه هایی که تا دیروز

پاهایم به تنهایی قدم بر می داشت ...

در جاده های زندگی با من هم سفر شو

در لحظه هایی که من بودم و خودم ٬

و هیچکس هم کاری به کار من نداشت ...

به کسی نمی گویم که تو را دارم ٬

بلکه تو را در قلبم که تنها متعلق به توست پنهان می کنم ...

تا حتی این روزگار که چشم دیدن عاشقی مان را ندارد ٬

نفهمد که تو مال من هستی و من مال تو !

و این همه غرق در خوشبختی هستیم ...

زیرا تمام من از آن توست ٬

تمام بود و نبود من برای توست ...

و تو همان کبوتر عاشق هستی ٬

که در آسمان آبی قلبم شاعرانه پرواز می کنی ...

تو همان گل نوشکفته باغچه قلبم هستی ٬

که هر روز با مهربانیت خاک احساسم را بارور می کنی ...
دیدگاه ها (۱)

می بینم که نشسته ای و به یک سو می نگریتا به کی تنهایی ؟!برخی...

خوب من !چگونه قلم را در دستانم نگیرم ،چگونه برای از تو گفتن ...

گاهی آنقدر که باید عاشقی نمی کنیم !دل همدیگر را می شکنیم ٬و ...

این روزها ٬ دلمبدجوری تنگ توست ...از این فاصله ٬ دستهایمبه ...

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

ای کسی که این پیام رو می خونی؛ نمی دونم کجایی؛ نمی دونم چکار...

ای کسی که این پیام رو می خونی؛ نمی دونم کجایی؛ نمی دونم چکار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط