فصل دوم قسمت سیزدهم
فصل دوم قسمت سیزدهم
کوک ویو
-ات چت شده؟
+فکنم خودت بهتر می دونی
-ات بهم بگو چی شده
+نمی دونستم هر*زه ها رو هم تربیت می کنی
-چ..... چی؟!
+بیرونننن( داد)
-ات داری اشتباه می کنی
+من از اولش دوست نداشتم ب اجبار اومدم ب عمارتت همون 1 درصدی هم ک بهت حس داشتم حالا دیگه منفیه صفر شده
داره چ می گه؟!
من ک کاری نکردم
یهو اومد هلم داد بیرون و درو کوبید
باورم نمی شه بغض داشت گلومو چنگ می زد افتادم رو زانو هام و اشکام جاری شدن
هایان:هی کوک گریه نکن پسر
سون ها: پسر ت ب این معروفی
بلندم کردن و بردنم ت حیاط
ات ویو
از پنجره ی روز راهرو دیدم کوک بردن ت حیاط داشت گریه می کرد هه اصن ب من چ
دخترا اومدن ت
لیا:ات نباید قلبشو می شکوندی
سوادا:اون واقعن عاشقته اونم دیوانه وار
:ات برو از دلش درار
+خفه شید( داد)ازش متنفرم اون خانوادمو کشت بزور منو برد عمارتش بهم تج*اوز کرد دیگه چ می خواید؟ ( عربده)
پرستارا اومدن ت اتاق منو گرفتن و بهم ارام بخش زد و سیاهی
لیا ویو
دیدیم ات ب هوش شد
لیا:مگه چقد ارام بخشش قوی بود
پرستار:در حدی ک بهوش شه
دایون دوعید ت حیاط
سوادا هم پشت سرش
سوادا ویو
دوعیدم سمت دایون و دستشو گرفتم
سوادا:کجا می ری؟
:میرم کوکو بیارم
سوادا:عاها برو
و رفت
کوک ویو
سون ها و هایان داشتم ارومم می کردن خیلی ناراحت بودم قلبم هزار تیکه شده بود
سون ها:کوک عشق سختی و بلندی داره نباید بزاری این عشق ی طرفه بمونه
-هق چ جوری هق اون ازم متنفره هق
دیدم دایون داره می دوعه سمتمون
سریع بلند شدم و رفتم سمتش
:کوک زود بیا
پسرا هم پاشدن و اومدن رفتیم ب اتاق ات
رو تخت خواب بود
:بهش ارام بهش زدن
-هعی من می رم عمارت شاید اگه اینجا باشم دوباره عصبانی شه
داشتم دروغ می گفتم دیگه دارم نا امید می شم سوار ماشین شدم و رفتم ب ی پرتگاه از ماشین پیاده شدم
می خواستم خودمو پرت کنم پایین ک.....
کوک ویو
-ات چت شده؟
+فکنم خودت بهتر می دونی
-ات بهم بگو چی شده
+نمی دونستم هر*زه ها رو هم تربیت می کنی
-چ..... چی؟!
+بیرونننن( داد)
-ات داری اشتباه می کنی
+من از اولش دوست نداشتم ب اجبار اومدم ب عمارتت همون 1 درصدی هم ک بهت حس داشتم حالا دیگه منفیه صفر شده
داره چ می گه؟!
من ک کاری نکردم
یهو اومد هلم داد بیرون و درو کوبید
باورم نمی شه بغض داشت گلومو چنگ می زد افتادم رو زانو هام و اشکام جاری شدن
هایان:هی کوک گریه نکن پسر
سون ها: پسر ت ب این معروفی
بلندم کردن و بردنم ت حیاط
ات ویو
از پنجره ی روز راهرو دیدم کوک بردن ت حیاط داشت گریه می کرد هه اصن ب من چ
دخترا اومدن ت
لیا:ات نباید قلبشو می شکوندی
سوادا:اون واقعن عاشقته اونم دیوانه وار
:ات برو از دلش درار
+خفه شید( داد)ازش متنفرم اون خانوادمو کشت بزور منو برد عمارتش بهم تج*اوز کرد دیگه چ می خواید؟ ( عربده)
پرستارا اومدن ت اتاق منو گرفتن و بهم ارام بخش زد و سیاهی
لیا ویو
دیدیم ات ب هوش شد
لیا:مگه چقد ارام بخشش قوی بود
پرستار:در حدی ک بهوش شه
دایون دوعید ت حیاط
سوادا هم پشت سرش
سوادا ویو
دوعیدم سمت دایون و دستشو گرفتم
سوادا:کجا می ری؟
:میرم کوکو بیارم
سوادا:عاها برو
و رفت
کوک ویو
سون ها و هایان داشتم ارومم می کردن خیلی ناراحت بودم قلبم هزار تیکه شده بود
سون ها:کوک عشق سختی و بلندی داره نباید بزاری این عشق ی طرفه بمونه
-هق چ جوری هق اون ازم متنفره هق
دیدم دایون داره می دوعه سمتمون
سریع بلند شدم و رفتم سمتش
:کوک زود بیا
پسرا هم پاشدن و اومدن رفتیم ب اتاق ات
رو تخت خواب بود
:بهش ارام بهش زدن
-هعی من می رم عمارت شاید اگه اینجا باشم دوباره عصبانی شه
داشتم دروغ می گفتم دیگه دارم نا امید می شم سوار ماشین شدم و رفتم ب ی پرتگاه از ماشین پیاده شدم
می خواستم خودمو پرت کنم پایین ک.....
۹.۴k
۱۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.