پارت چهار دهم فصل دوم( اخر)
پارت چهار دهم فصل دوم( اخر)
می خوام پایان غمگین بزارم
کوک ویو
ی ماشین اومد جلوم و ات ازش پیاده شد با همون لباس بیمارستان بود
اومد دستمو گرفت و گذاشتم ت ماشین خودشم نشستو رفتیم عمارت
ات ویو
مث جن زده ها از بیهوشی در اومدم دیدم کوک از اتاق خارج شد
:رف عمارت
وای ن ن ن من منظور عمارت می دونم سریع زدم بیرون
داشت می رفتم ب پرتگاه سریع جلوش پیچیدم و دستشو گرفتم گذاشتمش ت ماشین و گازشو گرفتم
-چرا اومدی؟
+......
-ات
+......
-اتتتت( داد)
+چون می دونستم معنی عمارت چیه چون فهمیدم با هر*زها نیستی دیگه چ می خوای از زیر زبونم بکشی بیرون( داد)
-خب.....
چند روز بعد
کوک ویو
چند روزه ک ات از دستم عصبانیه و باهام سرد بر خورد می کنه امروز تولدشه می خوام غافلگیرش کنم ب یکی از نگهبانان سپردم الکی ب ات بگه من تصادف کردم
ات ویو
اخه چرا باهاش سردم حتی وقتی اون گف با هر*زهاس هم حتی ی درصد از صد درصد عشقم بهش کم نشد چرا اینکارا رو باهاش کردم احساس گناه می کنم
یهو نگهبان بدون در زدن اومد ت
+هوی چته
نگهبان:خ.... خا.... خانم.... ارب..... ارباب.....
+ارباب چی( شکه)
نگهبان:ت..... تصادف......
تا اینو گفت سریع ی چیزی پوشیدم و رفتم ب سمت بیمارستان امروز تولدم بود اخه چراااا
از منشی پرسیدم و اونم گف کدوم اتاق
کوک ویو
داشتم می رفتم تا کیک بگیرم ولی قافل....
قافل از اینکه من ی مافیام بد خواه زیاد دارم
چیزی ک قرار بود الکی باشه تبدیل ب واقعیت شد و سیاهی......
ات ویو
دوعیدم سمت اتاق و بچه هارو دیدم بیرون اتاق بودن تا منو دیدن بلند شدن و
:داره عمل می شه
واییی ن من چ کار کردم خدایا منو ببخش
چند مین بعد
دکتر اومد بیرون
دوعیدم سمتش
+حالش خوبه؟ ( بغض)
دکتر:متاسفانه ایشونو از دست دادیم
چییییی نهههههههههههههههه
رفتم داخل اتاق و جسم بیجون کوک رو دیدم💔
ن خدا ن من چ کار کردم امروز تولدم بود چرااااا
چند سال بعد
ب خاطر اون کارم هیچ وقت خودمو نبخشیدم و نخواهم بخشید تموم شد تموممممم
دیگه اروم نیستم همش ادما رو می کشم دیگه ی دیوونه شدم بدون اون بدون اوننن....
من.... من.... ی دیوونمممم اعتراف می کنم عاشقش بود ولی الان تنهام گذاشت هیچوقت نمی بخشمت کوک هیچوقتتتت
پایان💔
می خوام پایان غمگین بزارم
کوک ویو
ی ماشین اومد جلوم و ات ازش پیاده شد با همون لباس بیمارستان بود
اومد دستمو گرفت و گذاشتم ت ماشین خودشم نشستو رفتیم عمارت
ات ویو
مث جن زده ها از بیهوشی در اومدم دیدم کوک از اتاق خارج شد
:رف عمارت
وای ن ن ن من منظور عمارت می دونم سریع زدم بیرون
داشت می رفتم ب پرتگاه سریع جلوش پیچیدم و دستشو گرفتم گذاشتمش ت ماشین و گازشو گرفتم
-چرا اومدی؟
+......
-ات
+......
-اتتتت( داد)
+چون می دونستم معنی عمارت چیه چون فهمیدم با هر*زها نیستی دیگه چ می خوای از زیر زبونم بکشی بیرون( داد)
-خب.....
چند روز بعد
کوک ویو
چند روزه ک ات از دستم عصبانیه و باهام سرد بر خورد می کنه امروز تولدشه می خوام غافلگیرش کنم ب یکی از نگهبانان سپردم الکی ب ات بگه من تصادف کردم
ات ویو
اخه چرا باهاش سردم حتی وقتی اون گف با هر*زهاس هم حتی ی درصد از صد درصد عشقم بهش کم نشد چرا اینکارا رو باهاش کردم احساس گناه می کنم
یهو نگهبان بدون در زدن اومد ت
+هوی چته
نگهبان:خ.... خا.... خانم.... ارب..... ارباب.....
+ارباب چی( شکه)
نگهبان:ت..... تصادف......
تا اینو گفت سریع ی چیزی پوشیدم و رفتم ب سمت بیمارستان امروز تولدم بود اخه چراااا
از منشی پرسیدم و اونم گف کدوم اتاق
کوک ویو
داشتم می رفتم تا کیک بگیرم ولی قافل....
قافل از اینکه من ی مافیام بد خواه زیاد دارم
چیزی ک قرار بود الکی باشه تبدیل ب واقعیت شد و سیاهی......
ات ویو
دوعیدم سمت اتاق و بچه هارو دیدم بیرون اتاق بودن تا منو دیدن بلند شدن و
:داره عمل می شه
واییی ن من چ کار کردم خدایا منو ببخش
چند مین بعد
دکتر اومد بیرون
دوعیدم سمتش
+حالش خوبه؟ ( بغض)
دکتر:متاسفانه ایشونو از دست دادیم
چییییی نهههههههههههههههه
رفتم داخل اتاق و جسم بیجون کوک رو دیدم💔
ن خدا ن من چ کار کردم امروز تولدم بود چرااااا
چند سال بعد
ب خاطر اون کارم هیچ وقت خودمو نبخشیدم و نخواهم بخشید تموم شد تموممممم
دیگه اروم نیستم همش ادما رو می کشم دیگه ی دیوونه شدم بدون اون بدون اوننن....
من.... من.... ی دیوونمممم اعتراف می کنم عاشقش بود ولی الان تنهام گذاشت هیچوقت نمی بخشمت کوک هیچوقتتتت
پایان💔
۶.۴k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.