چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part¹⁵
دستی به موهای صورتیش کشید و بار دیگه خودشو توی آینه چک کرد.
اگه کمتر هودی میپوشید،شکمش زیاد تو چش نمیزد.
بعد برداشتن گوشیش از اتاقش بیرون رفت.
لب پله،صدای کوک به گوشش رسید:کجا؟؟
پوفی کشید و چشاشو چرخوند.
برگشت طرفش.
کوک به هم ریخته و رنگ پریده به نظر میرسید.
من: بیمارستان،سه روز پیش رفتم پیشش،فردا عمل داره باید کنارش باشم.
رنگ کوک با این حرف بیشتر پرید.اخم کرد وگفت: و کی گفته من اجازه میدم؟ میمونی خونه.
ندای درونش فریاد زد:الهه ماههه منو از دست این نجات بدههه!
گلوشو صاف کرد و گفت: یعنی چی آقا؟جیسو فردا عمل داره باید کنارش باشم!
کوک:منم گفتم هیجا نمیری فهمیدی؟ بمون خونه استراحت کن.
پسرک تکخندی زد.
من:شما هم حرف منو متوج...
داد جونگکوک،حرفشو قطع کرد:منم گفتم نمیرییی!متوجه ایی؟؟
نفس عمیقی کشید و آروم سر تکون داد.
راه رفته رو برگشت اتاقش.
خودشو روی تخت پرت کرد.الان جیسو انتظارشو میکشید..هوففف.
ذوق توی دلش،داشت فوران میکرد.
بالاخره جیسو داشت عمل میشد.
اما نمیتونست نره..نمیتونست.
فقط یه ربع صبر میکرد..
....
یواشی در اصلی رو بست و سریع جیم زد.
سریع یه اسنپ گرفت و سمت بیمارستان رفت.
هرچی نزدیکتر میشدن،اون ذوق جاشو به استرس و نگرانی میداد..چرا؟
با صدای راننده،به خودش اومد.
تشکری کرد و پیاده شد.بلافاصله حالش بد شد و خودشو به جدول بغل خیابون رسوند.هرچی خورده بود و نخورده بود بالا آورد.
دلشوره پر وجودش شده بود و دست و پاهاش میلرزیدن..چراا چرااا؟؟
چرا حس میکرد دنیا روی سرش خراب شده؟
بطری آب معدنی که با خودش اورده بود و خورد و پرتش کرد سطل آشغالی.
وارد طبقه سوم شد و به سمت اتاق جیسو رفت.
اما امان..
امان از اینکه تخت خواهرش..خالی بود..!
چشاش گشاد شد.
خیلی وقت بود اتاق جیسو عوض نشده بود.
سمت ایستگاه پرستاری رفت.
من:ببخشید آجو..ماا..اامم پارک جیسو توی اتاق ۱۱۸ بستری بودن ولی الان نیستن..اتاقشون عوض شده؟
آجوما:شما کیش هستید؟
من: من برادرشم.
آجوما: الان چک میکنم.
سرشو تکون داد و مشغول کندن پوست لبش شد.
آجوما:خیر اقا عوض نشده.
اوه خدای من،یعنی چی؟
من:اوه..یعنی چی..عوض نشده؟؟پس..چرا توی اتاقش نیست؟
صدای ظریف مینجی اومد:س..سلام..آقای..پارک.
من:مینجیی..کجا بودیی؟جیسو رو کجا بردن؟؟
رنگ از چهره دختر پرید.
دستای عرق کردشو به لباس فرمش مالید و گفت:
ج..جیسو..؟امم..خب اونو..اممم..
نفس سختی کشید.احساس میکرد الان از شدت استرس و دلشوره غش میکنه.
صداشو بالاتر برد:مینجییی با تو اممم!میگمم جیسو کجاستتتتت؟
دختر لایه اشک چشماش رو گرفت.
اما این صدای کوک بود که دنیا رو روی سرش خراب کرد:تسلیت..میگم جیمین..جیسو..دیگه..دیگه نیست..!
دیدید چه اتک بارونتون کردم یه دفعه ایی؟😂
برید عر بزنید یکی از شخصیتای اصلیمونو از دست دادیم🥲
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part¹⁵
دستی به موهای صورتیش کشید و بار دیگه خودشو توی آینه چک کرد.
اگه کمتر هودی میپوشید،شکمش زیاد تو چش نمیزد.
بعد برداشتن گوشیش از اتاقش بیرون رفت.
لب پله،صدای کوک به گوشش رسید:کجا؟؟
پوفی کشید و چشاشو چرخوند.
برگشت طرفش.
کوک به هم ریخته و رنگ پریده به نظر میرسید.
من: بیمارستان،سه روز پیش رفتم پیشش،فردا عمل داره باید کنارش باشم.
رنگ کوک با این حرف بیشتر پرید.اخم کرد وگفت: و کی گفته من اجازه میدم؟ میمونی خونه.
ندای درونش فریاد زد:الهه ماههه منو از دست این نجات بدههه!
گلوشو صاف کرد و گفت: یعنی چی آقا؟جیسو فردا عمل داره باید کنارش باشم!
کوک:منم گفتم هیجا نمیری فهمیدی؟ بمون خونه استراحت کن.
پسرک تکخندی زد.
من:شما هم حرف منو متوج...
داد جونگکوک،حرفشو قطع کرد:منم گفتم نمیرییی!متوجه ایی؟؟
نفس عمیقی کشید و آروم سر تکون داد.
راه رفته رو برگشت اتاقش.
خودشو روی تخت پرت کرد.الان جیسو انتظارشو میکشید..هوففف.
ذوق توی دلش،داشت فوران میکرد.
بالاخره جیسو داشت عمل میشد.
اما نمیتونست نره..نمیتونست.
فقط یه ربع صبر میکرد..
....
یواشی در اصلی رو بست و سریع جیم زد.
سریع یه اسنپ گرفت و سمت بیمارستان رفت.
هرچی نزدیکتر میشدن،اون ذوق جاشو به استرس و نگرانی میداد..چرا؟
با صدای راننده،به خودش اومد.
تشکری کرد و پیاده شد.بلافاصله حالش بد شد و خودشو به جدول بغل خیابون رسوند.هرچی خورده بود و نخورده بود بالا آورد.
دلشوره پر وجودش شده بود و دست و پاهاش میلرزیدن..چراا چرااا؟؟
چرا حس میکرد دنیا روی سرش خراب شده؟
بطری آب معدنی که با خودش اورده بود و خورد و پرتش کرد سطل آشغالی.
وارد طبقه سوم شد و به سمت اتاق جیسو رفت.
اما امان..
امان از اینکه تخت خواهرش..خالی بود..!
چشاش گشاد شد.
خیلی وقت بود اتاق جیسو عوض نشده بود.
سمت ایستگاه پرستاری رفت.
من:ببخشید آجو..ماا..اامم پارک جیسو توی اتاق ۱۱۸ بستری بودن ولی الان نیستن..اتاقشون عوض شده؟
آجوما:شما کیش هستید؟
من: من برادرشم.
آجوما: الان چک میکنم.
سرشو تکون داد و مشغول کندن پوست لبش شد.
آجوما:خیر اقا عوض نشده.
اوه خدای من،یعنی چی؟
من:اوه..یعنی چی..عوض نشده؟؟پس..چرا توی اتاقش نیست؟
صدای ظریف مینجی اومد:س..سلام..آقای..پارک.
من:مینجیی..کجا بودیی؟جیسو رو کجا بردن؟؟
رنگ از چهره دختر پرید.
دستای عرق کردشو به لباس فرمش مالید و گفت:
ج..جیسو..؟امم..خب اونو..اممم..
نفس سختی کشید.احساس میکرد الان از شدت استرس و دلشوره غش میکنه.
صداشو بالاتر برد:مینجییی با تو اممم!میگمم جیسو کجاستتتتت؟
دختر لایه اشک چشماش رو گرفت.
اما این صدای کوک بود که دنیا رو روی سرش خراب کرد:تسلیت..میگم جیمین..جیسو..دیگه..دیگه نیست..!
دیدید چه اتک بارونتون کردم یه دفعه ایی؟😂
برید عر بزنید یکی از شخصیتای اصلیمونو از دست دادیم🥲
۴.۸k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.